Sunday, September 28
ارنست همینگوی می گوید: دنیا جای خوبی است، ارزش جنگیدن دارد.
من با قسمت دوم موافقم.
کارآگاه سامرست، هفت
من با قسمت دوم موافقم.
کارآگاه سامرست، هفت
| Sepehr, 8:10 PM | link
خب بالاخره یه سری تغییرات که مدتها در فکرش بودم رو انجام دادم. اضافه کردن یه ستون دیگه و نوشتن علایق مختلف.
با عرض شرمندگی از حضور اون 26.2 % که با رزولوشن 800 در600 به این وبلاگ میومدن، به علت کمبود جا و اضافه کردن موارد جدید قالب رو بزرگتر کردم تا همه چیز جا بشه.
چیزایی که نوشتم به مرور زمان تکمیل تر میشه. اینا نزدیکای صبح به ذهنم رسیده.
ضمناً تکنولوژی پیشرفت زیادی کرده. برین کارت گرافیکی و مانیتور بهتری بخرین. به خاطر چشم خودتون میگم.
با عرض شرمندگی از حضور اون 26.2 % که با رزولوشن 800 در600 به این وبلاگ میومدن، به علت کمبود جا و اضافه کردن موارد جدید قالب رو بزرگتر کردم تا همه چیز جا بشه.
چیزایی که نوشتم به مرور زمان تکمیل تر میشه. اینا نزدیکای صبح به ذهنم رسیده.
ضمناً تکنولوژی پیشرفت زیادی کرده. برین کارت گرافیکی و مانیتور بهتری بخرین. به خاطر چشم خودتون میگم.
| Sepehr, 3:10 PM | link
Saturday, September 27
فرد باید همواره بکوشد به مخالفش به چشم آدمی نگاه کند که از یال دیگری می خواهد به قله همان کوه صعود کند.
جان استیوارت میل
جان استیوارت میل
| Sepehr, 1:14 PM | link
Friday, September 26
ضمناً Underworld رو دیدم. با ندیدنش هیچی از دست نمیدین. حتی در حد فیلم کامیک بوکی هم چیز قابل اعتنایی نداره.
هیچ فیلمی نیست که رغبت کنم به خاطرش برم سینما. فقط بی صبرانه منتظر Kill Bill تارانتینو هستم. توی این دو سال یکی از معدود فیلمهاییه که همچین احساسی در موردش دارم. (دو تای دیگه Panic Room دیوید فینچر و Mulholland Drive دیوید لینچ بودن)
واقعاً میخوام ببینم تارانتینوی دیوونه بعد از این همه مدت چیکار کرده. فیلم به نظر عجیب غریب میاد و اگه مال کس دیگه ای بود نمیرفتم ببینم. ولی اسم تارانتینو کافیه. حتماً یه خبری توش هست.
هیچ فیلمی نیست که رغبت کنم به خاطرش برم سینما. فقط بی صبرانه منتظر Kill Bill تارانتینو هستم. توی این دو سال یکی از معدود فیلمهاییه که همچین احساسی در موردش دارم. (دو تای دیگه Panic Room دیوید فینچر و Mulholland Drive دیوید لینچ بودن)
واقعاً میخوام ببینم تارانتینوی دیوونه بعد از این همه مدت چیکار کرده. فیلم به نظر عجیب غریب میاد و اگه مال کس دیگه ای بود نمیرفتم ببینم. ولی اسم تارانتینو کافیه. حتماً یه خبری توش هست.
| Sepehr, 10:24 AM | link
امید یه مطلبی نوشته بود که پای ما رو به بحث باز کرد و آخرش تصمیم گرفتم حرفم رو اینجا بنویسم.
امید دلیل چاپ شدن کتابهای پلخانف و لوکزامبورگ رو آزادی دادن خاتمی دونسته. اصولاً من در مورد صدور دوم خرداد و نتایجش به حساب آدمهای مختلف مشکل دارم.
به نظر من دوم خرداد یه موج بود. موجی که به وجود آورنده و صاحب اون مردم بودن و نتایجش هم مال خود اون هاست. دلیلش هم سالها فشار و پایمال شدن حق اونهاست. تمام اعمالی که طی سالهای قبل از اون توسط سردمداران کشور انجام شد و کار رو به جایی رسید که مردم کاملاً از اونها ببرن و روبروشون وایسن. تمام فشاری که جمع شده بود بالاخره در دوم خرداد راهی برای خروج پیدا کرد و خودش رو نشون داد. و اون هم به شکل انتخاب خاتمی. کاملاً مطمئنم که به جای خاتمی هر کس دیگه ای هم بود انتخاب میشد. شاید با رای پایینتر. (سید بودن خاتمی و خوش صورت بودن اون رو تنها دلیل این حرفه) عبدالله نوری، خوئینی ها، موسوی... به عنوان مثال.
خاتمی ثمره دوم خرداد بود نه به وجود آورنده اش. کسی بود که سوار اون موج شد ولی نتونست ازش استفاده ای ببره و انرژی اون رو تباه کرد. کاری بیشتر از این نمیتونم براش در نظر بگیرم.
اما پیامد های دوم خرداد هم به همین شکل هستن. آزادی های بعد از اون هم ثمره خود اتفاق هستن. روزنامه های دوم خردادی خودشون به وجود اومدن چون شرایط جامعه مطالبه میکرد. کسانی که اومدن و با صراحت حرف زدن هم همینطور. نمیشه گفت پشتشون به خاتمی گرم بود. چون تکلیف این موضوع بعد از جریان کرباسچی معلوم شد. تمام اون شور سیاسی، آزادی های به وجود آمده، همه و همه ادامه پدیده دوم خرداد بود و جزئی از اون. صاحب و دلیلش هم هیچ احدی نیست. کما اینکه هنوز خاتمی سر کاره و نه خبری از روزنامه ها هست و نه از فعالان سیاسی به شدت و صراحت اون دوره.
من تمام اینها رو ضرورت تاریخی می دونم. یک جامعه خواهی نخواهی داره مسیری رو طی میکنه و به یه جایی میره و در راه خودش از اطراف هم تاثیر میگیره. اگه باب انتقاد به حاکمیت باز شد به خاطر هیچ کسی نیست (آقای بابک داد) دلیلش اینه که جامعه ایران با این حقیقت آشنا شد که حکومت باید انتقاد پذیر باشه. از جهان خارجش این رو فهمید. آزادی بیان رو یاد گرفت. همه اینها در تمام این سالها از طریق اخبار، کتابها و مجله های مختلف، (هر چند میانه رو) ماهواره، اینترنت و .... در داخل جامعه بسته ایران نفوذ کرد و با توجه به شرایط مساعد بعد از دوم خرداد بارور شد.
جامعه است که تغییر رو ایجاد میکنه نه شخص. توده مردم این کار رو میکنه. قدر اون ها رو بدونیم و کارهاشون رو به حساب بقیه نذاریم.
امید دلیل چاپ شدن کتابهای پلخانف و لوکزامبورگ رو آزادی دادن خاتمی دونسته. اصولاً من در مورد صدور دوم خرداد و نتایجش به حساب آدمهای مختلف مشکل دارم.
به نظر من دوم خرداد یه موج بود. موجی که به وجود آورنده و صاحب اون مردم بودن و نتایجش هم مال خود اون هاست. دلیلش هم سالها فشار و پایمال شدن حق اونهاست. تمام اعمالی که طی سالهای قبل از اون توسط سردمداران کشور انجام شد و کار رو به جایی رسید که مردم کاملاً از اونها ببرن و روبروشون وایسن. تمام فشاری که جمع شده بود بالاخره در دوم خرداد راهی برای خروج پیدا کرد و خودش رو نشون داد. و اون هم به شکل انتخاب خاتمی. کاملاً مطمئنم که به جای خاتمی هر کس دیگه ای هم بود انتخاب میشد. شاید با رای پایینتر. (سید بودن خاتمی و خوش صورت بودن اون رو تنها دلیل این حرفه) عبدالله نوری، خوئینی ها، موسوی... به عنوان مثال.
خاتمی ثمره دوم خرداد بود نه به وجود آورنده اش. کسی بود که سوار اون موج شد ولی نتونست ازش استفاده ای ببره و انرژی اون رو تباه کرد. کاری بیشتر از این نمیتونم براش در نظر بگیرم.
اما پیامد های دوم خرداد هم به همین شکل هستن. آزادی های بعد از اون هم ثمره خود اتفاق هستن. روزنامه های دوم خردادی خودشون به وجود اومدن چون شرایط جامعه مطالبه میکرد. کسانی که اومدن و با صراحت حرف زدن هم همینطور. نمیشه گفت پشتشون به خاتمی گرم بود. چون تکلیف این موضوع بعد از جریان کرباسچی معلوم شد. تمام اون شور سیاسی، آزادی های به وجود آمده، همه و همه ادامه پدیده دوم خرداد بود و جزئی از اون. صاحب و دلیلش هم هیچ احدی نیست. کما اینکه هنوز خاتمی سر کاره و نه خبری از روزنامه ها هست و نه از فعالان سیاسی به شدت و صراحت اون دوره.
من تمام اینها رو ضرورت تاریخی می دونم. یک جامعه خواهی نخواهی داره مسیری رو طی میکنه و به یه جایی میره و در راه خودش از اطراف هم تاثیر میگیره. اگه باب انتقاد به حاکمیت باز شد به خاطر هیچ کسی نیست (آقای بابک داد) دلیلش اینه که جامعه ایران با این حقیقت آشنا شد که حکومت باید انتقاد پذیر باشه. از جهان خارجش این رو فهمید. آزادی بیان رو یاد گرفت. همه اینها در تمام این سالها از طریق اخبار، کتابها و مجله های مختلف، (هر چند میانه رو) ماهواره، اینترنت و .... در داخل جامعه بسته ایران نفوذ کرد و با توجه به شرایط مساعد بعد از دوم خرداد بارور شد.
جامعه است که تغییر رو ایجاد میکنه نه شخص. توده مردم این کار رو میکنه. قدر اون ها رو بدونیم و کارهاشون رو به حساب بقیه نذاریم.
| Sepehr, 10:24 AM | link
Thursday, September 25
اینو توی اون دوره تعطیلی وبلاگ نوشتم. چون نمیخوام خودسانسوری کنم میگذارمش اینجا.
وقتی توی ایران باشی دور و برت پر از آدماییه با علائق و سلیقه های مختلف. با هر کدوم هم روابطت یه شکلی داره. همه جوره پیدا میشه. بعضی هارو زود زود می بینی، بعضی ها رو به ندرت. اما مهم اینه که هر کدوم در روابط تو یه جایگاه خاصی دارن و توی پریود های مختلف زمانی احساس نیاز به دیدن اونها رو حس میکنی. یا در حقیقت نیاز به روابط اجتماعی تورو تامین میکنن.
کسی که فکر میکنه نیازی به روابط اجتماعی با آدم های دیگه نداره یه احمقه. نه بیشتر. کنار اومدن با آدمها یه هنره. (که من ازش کاملاً بی بهره ام) روابط اجتماعی بخش عمده ای از زندگی آدم رو تشکیل میده و نمیشه حذفش کرد. اما مهم اینه که با دقت تنظیم بشه. اتفاقاً من معتقدم همه جورش هم لازمه. هیچ مشکلی در رفیق خلاف داشتن نمی بینم. اونم برای آدم لازمه. اما در حد خودش. نباید گذاشت تاثیر بیش از حدی بگذاره.
به هر حال. وقتی روابط اجتماعی گسترده ای داشته باشی نیازهای خودت هم بهتر ارضا میشه. میتونی با برادرت بشینی بحث سیاسی فلسفی کنی. بعد با یکی دیگه بری بیرون. بعد بری با یه دوستت در مورد فیلم هایی که دیدین حرف بزنی و تا اونجا که جا داره همدیگرو بکوبین. بعد با یکی دیگه شون بری موزیک گوش بدی. با یکی دیگه بری علافی و مسخره بازی. با پسرخاله هات درد دل کنی. با یه سری دیگه بری فوتبال. آخرشم بیای پیش خونواده خودت و از بودن (همون نفس بودن) خودت اونجا لذت ببری.
در این شرایط نیازهای اجتماعیت ارضا میشه. وقتی اون نیاز جدی سیاست و فلسفه ات بر طرف شد جای این هست که فیلم هم ببینی، علافی هم بکنی، فوتبالتم بری و ... مهم ترتیبش نیست. همینجوری مثال زدم. فقط میخوام بگم اینا همه چیزاییه که آدم بهش احتیاج داره. بیشتر یا کمتر. گسترده تر یا محدودتر.
حالا وقتی به یه جای جدید مخصوصاً کشور جدید بری این روابط عوض میشه. روابط قدیمی بجز خونوادگی و فامیلی و خاص که تقریباً قطع میشه. حتی اونا هم تغییر میکنن. روابط اجتماعی قدیم تقریباً از بین رفته اس و ضمناً جایگزینی هم براش وجود نداره. مخصوصاً اوایل که حتی تعداد کسایی که میشناسی هم انگشت شماره.
اینجوریه که روابطت به گند کشیده میشه. دیگه خبری از آرامش بودن کنار کسی که دوستش داری نیست. وقتی یه چیزی در مورد فلسفه هگل به ذهنت میرسه و موهات سیخ میشه کسی نیست که بری باهاش حرف بزنی. وقتی یه فیلم می بینی اون دوستت که همدیگرو با بحث جر میدادین دیگه در دسترس نیست. وقتی حوصله نداری دیگه همکارت نیست که باهاش بری بیرون. وقتی حالت گرفته اس پسرخاله ای نیست که باهاش ور بزنی....
اینجوری میشه که همه چی بهم میریزه. هرچقدر هم زور بزنی به این راحتی ها نمیشه درستش کرد. درست هم نه، بهترش کرد. مخصوصاً با زندگی گندی که همه رو فقط به جون کندن وامی داره و کلی مشکلات رو سرت میریزه.
اوایل یه جورایی کنار میای. یواش یواش عادت میکنی که اینجا تعریف دوستی فرق میکنه. (البته استثنا هم کنارت داری هرچند اونم باقیمانده روابط دوستی قدیمی ایرانته) هر کسی فکر خودشه و وقتی برای بقیه نداره. اما دلت به همون روابط قدیمیت خوشه که داریشون و فکر میکنی مشکل فقط مسافته و همه چی سر جاشه.
بعد که یه دوره برمیگردی میفهمی که مسئله به این راحتی هم نیست. میفهمی که همه چی عوض میشه. یه سری روابط قدیمی از بین رفتن. روابطی که باورت نمیشه و حاضر بودی زندگی تو سرش قسم بخوری. میفهمی که یه غریبه شدی. میفهمی که پیش خیلی ها جات پر شده. اونجا هم روابط قدیمیت رو دیگه نداری. برمیگردی. رونده و مونده.
خیلی چیزا برات حل نشده و نمیشه. ترجیح میدی صورت مسئله رو پاک کنی. دیگه حال بحث کردن و اثبات درستی خودت رو نداری. بذار فکر کنن مقصری. چه فرقی میکنه. خیلی وقتا میشه بقیه رو آن لاین می بینی ولی حال حرف زدن باهاشون رو نداری. اون قاطی شدن روابط باعث شده از همه روابطت بیزار بشی.
از وبلاگت هم همینطور. اونم دردسر شده برات. مثل آدم هم نمیتونی توش بنویسی چون میدونی خیلی ها میخونن. کسایی که میشناسنت. راستشو که بنویسی دردسره. حوصله توضیح دادن و بحث با این و اون رو نداری. به علاوه آدمایی که نمیخوای ازت خبر داشته باشن هم دارن میخوننش.
اصلاً حوصله نداری. علاوه بر تمام مسائل بالا کلی مشکلات و بدشانسی های دیگه هم روی سرت ریخته که واقعاً از زندگی بیزارت کرده. افکارت بی نهایت مشغوله، بی اراده شدی و بارها و بارها تصمیمی میگیری که آخرش عملی نمیشه، علاقه ات رو به همه چی از دست دادی، اخلاقت مزخرف بود و مزخرف تر شده، حتی آدمهایی که دوست داری رو هم ناراحت میکنی و بعدش اعصاب خودت بدتر خورد میشه... خلاصه یه گند اساسی.
وقتی همه اینا سرت اومد اون وقت میشی الان من. بهت تبریک میگم.
وقتی توی ایران باشی دور و برت پر از آدماییه با علائق و سلیقه های مختلف. با هر کدوم هم روابطت یه شکلی داره. همه جوره پیدا میشه. بعضی هارو زود زود می بینی، بعضی ها رو به ندرت. اما مهم اینه که هر کدوم در روابط تو یه جایگاه خاصی دارن و توی پریود های مختلف زمانی احساس نیاز به دیدن اونها رو حس میکنی. یا در حقیقت نیاز به روابط اجتماعی تورو تامین میکنن.
کسی که فکر میکنه نیازی به روابط اجتماعی با آدم های دیگه نداره یه احمقه. نه بیشتر. کنار اومدن با آدمها یه هنره. (که من ازش کاملاً بی بهره ام) روابط اجتماعی بخش عمده ای از زندگی آدم رو تشکیل میده و نمیشه حذفش کرد. اما مهم اینه که با دقت تنظیم بشه. اتفاقاً من معتقدم همه جورش هم لازمه. هیچ مشکلی در رفیق خلاف داشتن نمی بینم. اونم برای آدم لازمه. اما در حد خودش. نباید گذاشت تاثیر بیش از حدی بگذاره.
به هر حال. وقتی روابط اجتماعی گسترده ای داشته باشی نیازهای خودت هم بهتر ارضا میشه. میتونی با برادرت بشینی بحث سیاسی فلسفی کنی. بعد با یکی دیگه بری بیرون. بعد بری با یه دوستت در مورد فیلم هایی که دیدین حرف بزنی و تا اونجا که جا داره همدیگرو بکوبین. بعد با یکی دیگه شون بری موزیک گوش بدی. با یکی دیگه بری علافی و مسخره بازی. با پسرخاله هات درد دل کنی. با یه سری دیگه بری فوتبال. آخرشم بیای پیش خونواده خودت و از بودن (همون نفس بودن) خودت اونجا لذت ببری.
در این شرایط نیازهای اجتماعیت ارضا میشه. وقتی اون نیاز جدی سیاست و فلسفه ات بر طرف شد جای این هست که فیلم هم ببینی، علافی هم بکنی، فوتبالتم بری و ... مهم ترتیبش نیست. همینجوری مثال زدم. فقط میخوام بگم اینا همه چیزاییه که آدم بهش احتیاج داره. بیشتر یا کمتر. گسترده تر یا محدودتر.
حالا وقتی به یه جای جدید مخصوصاً کشور جدید بری این روابط عوض میشه. روابط قدیمی بجز خونوادگی و فامیلی و خاص که تقریباً قطع میشه. حتی اونا هم تغییر میکنن. روابط اجتماعی قدیم تقریباً از بین رفته اس و ضمناً جایگزینی هم براش وجود نداره. مخصوصاً اوایل که حتی تعداد کسایی که میشناسی هم انگشت شماره.
اینجوریه که روابطت به گند کشیده میشه. دیگه خبری از آرامش بودن کنار کسی که دوستش داری نیست. وقتی یه چیزی در مورد فلسفه هگل به ذهنت میرسه و موهات سیخ میشه کسی نیست که بری باهاش حرف بزنی. وقتی یه فیلم می بینی اون دوستت که همدیگرو با بحث جر میدادین دیگه در دسترس نیست. وقتی حوصله نداری دیگه همکارت نیست که باهاش بری بیرون. وقتی حالت گرفته اس پسرخاله ای نیست که باهاش ور بزنی....
اینجوری میشه که همه چی بهم میریزه. هرچقدر هم زور بزنی به این راحتی ها نمیشه درستش کرد. درست هم نه، بهترش کرد. مخصوصاً با زندگی گندی که همه رو فقط به جون کندن وامی داره و کلی مشکلات رو سرت میریزه.
اوایل یه جورایی کنار میای. یواش یواش عادت میکنی که اینجا تعریف دوستی فرق میکنه. (البته استثنا هم کنارت داری هرچند اونم باقیمانده روابط دوستی قدیمی ایرانته) هر کسی فکر خودشه و وقتی برای بقیه نداره. اما دلت به همون روابط قدیمیت خوشه که داریشون و فکر میکنی مشکل فقط مسافته و همه چی سر جاشه.
بعد که یه دوره برمیگردی میفهمی که مسئله به این راحتی هم نیست. میفهمی که همه چی عوض میشه. یه سری روابط قدیمی از بین رفتن. روابطی که باورت نمیشه و حاضر بودی زندگی تو سرش قسم بخوری. میفهمی که یه غریبه شدی. میفهمی که پیش خیلی ها جات پر شده. اونجا هم روابط قدیمیت رو دیگه نداری. برمیگردی. رونده و مونده.
خیلی چیزا برات حل نشده و نمیشه. ترجیح میدی صورت مسئله رو پاک کنی. دیگه حال بحث کردن و اثبات درستی خودت رو نداری. بذار فکر کنن مقصری. چه فرقی میکنه. خیلی وقتا میشه بقیه رو آن لاین می بینی ولی حال حرف زدن باهاشون رو نداری. اون قاطی شدن روابط باعث شده از همه روابطت بیزار بشی.
از وبلاگت هم همینطور. اونم دردسر شده برات. مثل آدم هم نمیتونی توش بنویسی چون میدونی خیلی ها میخونن. کسایی که میشناسنت. راستشو که بنویسی دردسره. حوصله توضیح دادن و بحث با این و اون رو نداری. به علاوه آدمایی که نمیخوای ازت خبر داشته باشن هم دارن میخوننش.
اصلاً حوصله نداری. علاوه بر تمام مسائل بالا کلی مشکلات و بدشانسی های دیگه هم روی سرت ریخته که واقعاً از زندگی بیزارت کرده. افکارت بی نهایت مشغوله، بی اراده شدی و بارها و بارها تصمیمی میگیری که آخرش عملی نمیشه، علاقه ات رو به همه چی از دست دادی، اخلاقت مزخرف بود و مزخرف تر شده، حتی آدمهایی که دوست داری رو هم ناراحت میکنی و بعدش اعصاب خودت بدتر خورد میشه... خلاصه یه گند اساسی.
وقتی همه اینا سرت اومد اون وقت میشی الان من. بهت تبریک میگم.
| Sepehr, 7:17 PM | link
Monday, September 22
چون مسیر خونه تا محل کارم مدت زیادیش توی مترو میگذره و سر کار هم گاهی پیش میاد که بیکار میمونم همیشه یه کتابی همرامه که بخونم. الان هم دارم ایستگاه آبشار پرویز دوایی رو برای دومین بار میخونم.
دوایی رو با نقد هاش توی مجله فیلم شناختم. بعد که دیدم حتی در مورد فوتبال هم مینویسه علاقه ام بهش بیشتر شد. یادم نمیاد ایستگاه آبشار رو کجا دیدم ولی همون داستان اولش کافی بود تا یه ضرب تا آخرش رو بخونم.
اکثر داستان ها مربوط به دوره کودکی و جوانیه. دوایی طوری موقعیت ها رو توصیف میکنه که انگار هنوز توی همون سن و ساله با همون احساسات و افکار. جزئیاتی که از شرایط و آدم ها بیان میکنه واقعاً باورنکردنیه. با وجود اینکه سن ما به اون دوران قد نمیده (حداقل سن من) ولی خوندن داستانها آدم رو کاملاً به اون دوران میبره و میتونه کاملاً تصورش کنه. به علاوه استفاده از اصطلاحات جالبی هم استفاده میکنه. مثلاً "یه بنده خدائی که خریت پشت گردنش زده" یا "آمد دم در و جد و آباد همه مان را جنباند" یا "اینقدر خوشگل بود که نمی شد زیاد توی صورتش نگاه کرد". من که نشنیده بودم. خود داستانها هم اکثراً موضوعات خیلی قشنگی دارن.
خلاصه که هر چقدر تعریف کنم کمه. هرجوری شده پیدا کنین و بخونینش. برای من که یکی از قشنگ ترین و با احساس ترین کتابهاییه که از نویسنده های ایرانی نسل قبل از خودم خوندم (چند نسلش رو نمیدونم). البته درخت گلابی گلی ترقی هم در کنارش.
دوایی رو با نقد هاش توی مجله فیلم شناختم. بعد که دیدم حتی در مورد فوتبال هم مینویسه علاقه ام بهش بیشتر شد. یادم نمیاد ایستگاه آبشار رو کجا دیدم ولی همون داستان اولش کافی بود تا یه ضرب تا آخرش رو بخونم.
اکثر داستان ها مربوط به دوره کودکی و جوانیه. دوایی طوری موقعیت ها رو توصیف میکنه که انگار هنوز توی همون سن و ساله با همون احساسات و افکار. جزئیاتی که از شرایط و آدم ها بیان میکنه واقعاً باورنکردنیه. با وجود اینکه سن ما به اون دوران قد نمیده (حداقل سن من) ولی خوندن داستانها آدم رو کاملاً به اون دوران میبره و میتونه کاملاً تصورش کنه. به علاوه استفاده از اصطلاحات جالبی هم استفاده میکنه. مثلاً "یه بنده خدائی که خریت پشت گردنش زده" یا "آمد دم در و جد و آباد همه مان را جنباند" یا "اینقدر خوشگل بود که نمی شد زیاد توی صورتش نگاه کرد". من که نشنیده بودم. خود داستانها هم اکثراً موضوعات خیلی قشنگی دارن.
خلاصه که هر چقدر تعریف کنم کمه. هرجوری شده پیدا کنین و بخونینش. برای من که یکی از قشنگ ترین و با احساس ترین کتابهاییه که از نویسنده های ایرانی نسل قبل از خودم خوندم (چند نسلش رو نمیدونم). البته درخت گلابی گلی ترقی هم در کنارش.
| Sepehr, 11:55 PM | link
Sunday, September 21
به سبک امام بخوانید:
ما هر چه در فلسفه داریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم، از این آلمان است.
ما هر چه در فلسفه داریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم، از این آلمان است.
| Sepehr, 5:08 PM | link
دیروز یکیو دیدم که احساس کردم حسین درخشانه. مطمئن نبودم ولی حالا که دیدم از کنسرت نیکل بک توی دانداس نوشته مطمئن شدم. البته بدون عینک روشن فکریش بود. ضمناً راست میگه بابا. موهاش اونقدر ها هم کم نیست.
| Sepehr, 4:45 PM | link
ادامه مطلب قبلی.
اما در مورد فیلمهای جشنواره ای. به نظر من نود و نه درصد اونها آشغال محض هستن. من هیچ هنری در ساختن یه فیلم ساده نمی بینم. اینکه یه بچه کلیدش یا چکمه یا بادکنکش رو گم کنه و دو ساعت من بشینم تلاشش رو برای پیدا کردن اون ببینم. (یه توضیح لازم اینکه یکی دو تا از این کارگردانها بعد از یکی دو فیلم سبک خودشون رو عوض کردن و سراغ مفاهیم دیگه ای رفتن. مثل مجیدی و پناهی) یادم میاد ایران که بودم یه بار شبکه چهار فیلم سهراب شهید ثالث در مورد پیرمرد سوزنبان رو نشون داد و منم چون خیلی تعریفش رو شنیده بودم با دقت نشستم نگاه کردم. آخرش احساس میکردم کلاه سرم رفته. تازه باید بگم که به نظر من ساختش عالی بود و غیر قابل مقایسه با فیلمهای الان. اما مسئله اینه که سینما با نقاشی فرق داره. توی سینما آدم باید از امکاناتی که داره استفاده بکنه. ضمناً ساده بودن فیلم حتماً تضمین این نیست که یه مفهوم خیلی خفن پشتشه. من نمیتونم تصور کنم که سمیرا مخملباف با اون سن و سال داره با این موضوعات احمقانه یه پیام فلسفی میرسونه یا حتی خود مخملباف. آدم نباید پروفسور باشه تا فرق فیلمهای برگمان یا تارکوفسکی رو با یه سری دیگه بفهمه.
حداقل فیلمنامه های برگمان رو که در ایران هستن رو بخونین تا بفهمین منظورم چیه. اونا ممکنه به نظر ساده بیان ولی میشه درک کرد که چه مفهومی دارن. بعدش هم C'mon میخواین من باور کنم سمیرا و حنا مخملباف دارن فیلم فلسفی میسازن؟
ضمناً من مخالفتی با انعکاس دردهای اجتماعی ندارم. ولی هر چیزی یه حدی داره. به علاوه مردم ایران دردهای اجتماعی خودشون رو میدونن و این فیلمها چیز زیادی براشون نداره. خودشون هم اینقدر بدبختی دارن که حال دیدن بدبختی افغانی ها و یا کرد ها رو ندارن. یه نگاه به فروش این قبیل فیلمها کاملاً این موضوع رو نشون میده. بنابرین کاملاً مشخصه که کسایی که اینجور فیلمها رو میسازن قصدشون فقط جشنواره های خارجیه. اگر هم بگیم دغدغه های خودشونه و میخوان رئالیست باشن باید بگم که پس خیلی عقب مونده ان. الان لارس فون تریه ای که خودش از خفن ترین رئالیست های قدیمیه داگویل رو با نیکول کیدمن ساخته که توش خبری از لوکیشن نیست. خونه ها فقط با خط نشون داده شدن. مثل این که مردم توی خونه های بدون در و دیوار باشن و فقط ادای جدا از هم بودن رو در میارن. نوآوری به این میگن.
سینما باید پیچیدگی داشته باشه. باید خلاقیت داشته باشه. فیلم به Mulholland Drive میگن که بعد از سه بار دیدنش هنوز هم اگه کسی ازم بپرسه موضوع چیه نمیتونم بگم و آخرش میگم خودت برو ببین. فیلم به Usual Suspects میگن که بعد دیدنش یه ساعت باید فکر کنی که بالاخره چه چیزایی که اونایی که دیدی اتفاق افتاده و کدوم ها رو وربال کینت خودش ساخته. فیلم به Seven میگن با اون قاتل موعظه گرش. فیلم به Requim for a Dream میگن که وقتی دیدیش روحیه ات افت میکنه و دلت میخواد خودت رو بکشی. به Memento میگن که آخر فیلم میفهمی اولش چی بوده. فیلم به Fight Club میگن، به Pulp Fiction میگن، به L.A. Confidential میگن.
بعد از سقوط طالبان دختران دوباره می توانند به مدرسه بروند ولی پدر نقره همچنان مخالف است و میخواهد که او فقط به کلاس قرآن برود. اما وقتی نقره را جلوی مدرسه پیاده میکند نقره دمپایی هایش را با کفش پاشنه بلند عوض میکند و به یک مدرسه غیر مذهبی تازه تاسیس میرود و ....
این موضوع فیلم تازه خانم سمیرا مخملبافه. خودتون قضاوت کنین.
اما در مورد فیلمهای جشنواره ای. به نظر من نود و نه درصد اونها آشغال محض هستن. من هیچ هنری در ساختن یه فیلم ساده نمی بینم. اینکه یه بچه کلیدش یا چکمه یا بادکنکش رو گم کنه و دو ساعت من بشینم تلاشش رو برای پیدا کردن اون ببینم. (یه توضیح لازم اینکه یکی دو تا از این کارگردانها بعد از یکی دو فیلم سبک خودشون رو عوض کردن و سراغ مفاهیم دیگه ای رفتن. مثل مجیدی و پناهی) یادم میاد ایران که بودم یه بار شبکه چهار فیلم سهراب شهید ثالث در مورد پیرمرد سوزنبان رو نشون داد و منم چون خیلی تعریفش رو شنیده بودم با دقت نشستم نگاه کردم. آخرش احساس میکردم کلاه سرم رفته. تازه باید بگم که به نظر من ساختش عالی بود و غیر قابل مقایسه با فیلمهای الان. اما مسئله اینه که سینما با نقاشی فرق داره. توی سینما آدم باید از امکاناتی که داره استفاده بکنه. ضمناً ساده بودن فیلم حتماً تضمین این نیست که یه مفهوم خیلی خفن پشتشه. من نمیتونم تصور کنم که سمیرا مخملباف با اون سن و سال داره با این موضوعات احمقانه یه پیام فلسفی میرسونه یا حتی خود مخملباف. آدم نباید پروفسور باشه تا فرق فیلمهای برگمان یا تارکوفسکی رو با یه سری دیگه بفهمه.
حداقل فیلمنامه های برگمان رو که در ایران هستن رو بخونین تا بفهمین منظورم چیه. اونا ممکنه به نظر ساده بیان ولی میشه درک کرد که چه مفهومی دارن. بعدش هم C'mon میخواین من باور کنم سمیرا و حنا مخملباف دارن فیلم فلسفی میسازن؟
ضمناً من مخالفتی با انعکاس دردهای اجتماعی ندارم. ولی هر چیزی یه حدی داره. به علاوه مردم ایران دردهای اجتماعی خودشون رو میدونن و این فیلمها چیز زیادی براشون نداره. خودشون هم اینقدر بدبختی دارن که حال دیدن بدبختی افغانی ها و یا کرد ها رو ندارن. یه نگاه به فروش این قبیل فیلمها کاملاً این موضوع رو نشون میده. بنابرین کاملاً مشخصه که کسایی که اینجور فیلمها رو میسازن قصدشون فقط جشنواره های خارجیه. اگر هم بگیم دغدغه های خودشونه و میخوان رئالیست باشن باید بگم که پس خیلی عقب مونده ان. الان لارس فون تریه ای که خودش از خفن ترین رئالیست های قدیمیه داگویل رو با نیکول کیدمن ساخته که توش خبری از لوکیشن نیست. خونه ها فقط با خط نشون داده شدن. مثل این که مردم توی خونه های بدون در و دیوار باشن و فقط ادای جدا از هم بودن رو در میارن. نوآوری به این میگن.
سینما باید پیچیدگی داشته باشه. باید خلاقیت داشته باشه. فیلم به Mulholland Drive میگن که بعد از سه بار دیدنش هنوز هم اگه کسی ازم بپرسه موضوع چیه نمیتونم بگم و آخرش میگم خودت برو ببین. فیلم به Usual Suspects میگن که بعد دیدنش یه ساعت باید فکر کنی که بالاخره چه چیزایی که اونایی که دیدی اتفاق افتاده و کدوم ها رو وربال کینت خودش ساخته. فیلم به Seven میگن با اون قاتل موعظه گرش. فیلم به Requim for a Dream میگن که وقتی دیدیش روحیه ات افت میکنه و دلت میخواد خودت رو بکشی. به Memento میگن که آخر فیلم میفهمی اولش چی بوده. فیلم به Fight Club میگن، به Pulp Fiction میگن، به L.A. Confidential میگن.
بعد از سقوط طالبان دختران دوباره می توانند به مدرسه بروند ولی پدر نقره همچنان مخالف است و میخواهد که او فقط به کلاس قرآن برود. اما وقتی نقره را جلوی مدرسه پیاده میکند نقره دمپایی هایش را با کفش پاشنه بلند عوض میکند و به یک مدرسه غیر مذهبی تازه تاسیس میرود و ....
این موضوع فیلم تازه خانم سمیرا مخملبافه. خودتون قضاوت کنین.
| Sepehr, 3:50 PM | link
Saturday, September 20
جدیداً زیاد پیش میاد که یه مطلبی مینویسم و بعد می بینم لازمه بیشتر توضیح بدم در موردش. یکی از اینا هم در مورد جریان کارگردانهای ایرانیه که نوشتم.
اولاً به نظر من سینمای ایران ورشکسته شده. اینو من از دو سال پیش اعتقاد داشتم. فکر میکنم یه انقلاب براش لازمه تا دوباره بتونه خودش رو احیا کنه. این انقلاب هم در زمینه مسائل تابو نیست. کلاًهم در موضوع فیلم و هم در تکنولوژی اون باید تحول انجام بشه. من شخصاً دیگه هیچ علاقه ای به دیدن فیلم ایرانی ندارم. حتی از کارگردانهای مورد علاقه ام. (یادش به خیر، با نیما از ساعت نه صبح توی صف وایسادیم تا یازده شب سگ کشی بیضایی رو توی سینما فرهنگ ببینیم) و فکر میکنم خیلی ها هم احساس من رو دارن و از سینمای ایران زده شدن.
مقداری از دلیل این موضوع رو من در جشنواره های خارجی می بینم. خیانتی که در حق سینمای ما انجام شد. اوایل شاید باعث افتخار بود، مخصوصاً نخل طلای کن برای کیارستمی. کیارستمی سبک خودش رو داشت اما بقیه شروع کردن به تقلید از اون. ساختن فیلمهایی با موضوعات ساده و ساختار ساده. بعد مقداری بدبختی ایران هم چاشنی کردن و دیدن مزه اش بهتر میشه. بنابرین شروع شد. هر کسی از مامانش قهر میکرد یه دوربین برمیداشت و یا یه سری بدبختی فیلمبرداری میکرد یا یه اتفاق ابلهانه رو دوساعت طول میداد و زود کلنگ طلای جشنواره فلان رو به خاطر نقب عمیقی که در زندگانی بشر و فلسفه وجودی اون زده بود میگرفت.
نتیجه اینکه فیلمسازهای جوان و جدید ما به جای اینکه یه روح جدیدی برای سینمای ما بیارن فقط کاری کردن که ما قدر قدیمی ها رو بیشتر بدونیم. همه دنبال مطرح کردن خودشون در دنیا به همین موضوعات جشنواره پسند خارجی روی آوردن. سینمای ایران راکد موند و الان بوی گندش از دو فرسخی میاد.
بقیه اش رو بعداً مینویسم.
اولاً به نظر من سینمای ایران ورشکسته شده. اینو من از دو سال پیش اعتقاد داشتم. فکر میکنم یه انقلاب براش لازمه تا دوباره بتونه خودش رو احیا کنه. این انقلاب هم در زمینه مسائل تابو نیست. کلاًهم در موضوع فیلم و هم در تکنولوژی اون باید تحول انجام بشه. من شخصاً دیگه هیچ علاقه ای به دیدن فیلم ایرانی ندارم. حتی از کارگردانهای مورد علاقه ام. (یادش به خیر، با نیما از ساعت نه صبح توی صف وایسادیم تا یازده شب سگ کشی بیضایی رو توی سینما فرهنگ ببینیم) و فکر میکنم خیلی ها هم احساس من رو دارن و از سینمای ایران زده شدن.
مقداری از دلیل این موضوع رو من در جشنواره های خارجی می بینم. خیانتی که در حق سینمای ما انجام شد. اوایل شاید باعث افتخار بود، مخصوصاً نخل طلای کن برای کیارستمی. کیارستمی سبک خودش رو داشت اما بقیه شروع کردن به تقلید از اون. ساختن فیلمهایی با موضوعات ساده و ساختار ساده. بعد مقداری بدبختی ایران هم چاشنی کردن و دیدن مزه اش بهتر میشه. بنابرین شروع شد. هر کسی از مامانش قهر میکرد یه دوربین برمیداشت و یا یه سری بدبختی فیلمبرداری میکرد یا یه اتفاق ابلهانه رو دوساعت طول میداد و زود کلنگ طلای جشنواره فلان رو به خاطر نقب عمیقی که در زندگانی بشر و فلسفه وجودی اون زده بود میگرفت.
نتیجه اینکه فیلمسازهای جوان و جدید ما به جای اینکه یه روح جدیدی برای سینمای ما بیارن فقط کاری کردن که ما قدر قدیمی ها رو بیشتر بدونیم. همه دنبال مطرح کردن خودشون در دنیا به همین موضوعات جشنواره پسند خارجی روی آوردن. سینمای ایران راکد موند و الان بوی گندش از دو فرسخی میاد.
بقیه اش رو بعداً مینویسم.
| Sepehr, 12:01 AM | link
Friday, September 19
ایمیلی گرفتم به این مضمون:
Dear Yahoo! User,
We encountered a billing error when attempting to renew your Yahoo! service. This type of error usually indicates that either the credit card you have on file has expired or that the billing address we have is not current.
This is your final notice. Please take a moment to update your credit card information by clicking here and submitting your information.
Please note that we will attempt to renew your service five days from today. If we are still unable to charge your credit card at that time, your service will be terminated.
Sincerely,
Yahoo! Billing Department
بالای ایمیل عکس یاهو هم داره ،آدرس فرستنده update@billing-yahoo.com سابجکت Important Information Regarding Your Account 278 و آدرسی که قراره اطلاعاتم رو بدم http://yahoo-wallet.com
خواستم برم یه خورده فحش توی Username و Password براشون بنویسم، ولی سایتش داون بود.
همین چند وقت پیش توی روزنامه خوندم که شرکت ویزا به مشتری های خودش هشدار داده که مراقب یه ایمیل ساختگی باشن که میگه شرکت ویزا اطلاعات یه سری از مشتری ها رو از دست داده و از اونا میخواد که تمام اونا رو دوباره وارد کنن. حماقت اونا به این شکل بوده که ایمیل غلط املائی داشته. Visa با حرف کوچیک شروع شده و Apologize هم اشتباه نوشته شده. اما به هر حال عده زیادی از مردم اینقدر احمقن که هنوز هم گول اینجور چیزا رو میخورن.
Dear Yahoo! User,
We encountered a billing error when attempting to renew your Yahoo! service. This type of error usually indicates that either the credit card you have on file has expired or that the billing address we have is not current.
This is your final notice. Please take a moment to update your credit card information by clicking here and submitting your information.
Please note that we will attempt to renew your service five days from today. If we are still unable to charge your credit card at that time, your service will be terminated.
Sincerely,
Yahoo! Billing Department
بالای ایمیل عکس یاهو هم داره ،آدرس فرستنده update@billing-yahoo.com سابجکت Important Information Regarding Your Account 278 و آدرسی که قراره اطلاعاتم رو بدم http://yahoo-wallet.com
خواستم برم یه خورده فحش توی Username و Password براشون بنویسم، ولی سایتش داون بود.
همین چند وقت پیش توی روزنامه خوندم که شرکت ویزا به مشتری های خودش هشدار داده که مراقب یه ایمیل ساختگی باشن که میگه شرکت ویزا اطلاعات یه سری از مشتری ها رو از دست داده و از اونا میخواد که تمام اونا رو دوباره وارد کنن. حماقت اونا به این شکل بوده که ایمیل غلط املائی داشته. Visa با حرف کوچیک شروع شده و Apologize هم اشتباه نوشته شده. اما به هر حال عده زیادی از مردم اینقدر احمقن که هنوز هم گول اینجور چیزا رو میخورن.
| Sepehr, 6:32 PM | link
خب به خاطر اثرات ایزابل از صبح داره بارون میاد با باد تقریباً شدید. اینجا هم اعلام خطر طوفان شده ولی در این حد که چتر بردارین زیاد خیس نشین و یا به قول یکی از بچه ها کایت سواری نکنین. ولی اینقدر این مدت بدبختی و بلا سر تورنتو اومده که از شانس ما امروز روز پریود ایزابل از آب درمیاد و دوباره شدید میشه. سارز، ویروس نایل غربی، جنون گاوی، قطع برق... چیزایی بودن که همه توی همین یه سال سر تورنتو اومده.
| Sepehr, 6:30 PM | link
Thursday, September 18
یه کم توضیح در مورد فیلمهایی که توی این مدت دیدم.
Basic جان تراولتا به دیدنش می ارزه. هرچند گاف توش زیاد دیده میشه. اما تماشاگر رو درگیر موضوع میکنه و غافلگیری های خوبی داره.
Pirates of the Caribbean یه فیلم سرگرم کننده و خوش ساخته با فیلمنامه ضعیف و بچه گانه. (که مقداری هم به نظر طبیعی میاد چون محصول دیزنیه) فکر میکنم پرفروش ترین فیلم تابستان امسال بعد از کارتون Finding Nemo شده و از ماتریکس هم بیشتر فروخته. میتونین مغزتون رو برای دو ساعت خاموش کنین و از فیلم حسابی لذت ببرین. گور وربینسکی بعد از Mexican و The Ring دیگه کاملاً خودش رو به عنوان یه کارگردان خوب توی هالیوود ثابت کرد.
SWAT یه آشغال تمام عیاره.
Snatch عالیه. هر کسی از Pulp Fiction خوشش اومده دیدن این براش واجبه.
8 Mile معمولی بود. از کرتیس هنسان انتظار بیشتری داشتم. LA Confidential اون هنوز جزو بهترین فیلمهاییه که دیدم.
PI خوب بود. با داستانی شبیه A Beautiful Mind، سیاه و سفید و موسیقی Trance خوب. دارن آرنوفسکی جزو کارگردانهای مورد علاقه منه و علاقه ام با دیدن پی بیشتر شد.
Fargo رو هم باید دید. نامزد شش اسکار و برنده دو تا. بازیهای خوب و فیلمنامه خوب برای دیدنش کافیه. به علاوه مگه میشه فیلم برادران کوئن رو ندید؟
Basic جان تراولتا به دیدنش می ارزه. هرچند گاف توش زیاد دیده میشه. اما تماشاگر رو درگیر موضوع میکنه و غافلگیری های خوبی داره.
Pirates of the Caribbean یه فیلم سرگرم کننده و خوش ساخته با فیلمنامه ضعیف و بچه گانه. (که مقداری هم به نظر طبیعی میاد چون محصول دیزنیه) فکر میکنم پرفروش ترین فیلم تابستان امسال بعد از کارتون Finding Nemo شده و از ماتریکس هم بیشتر فروخته. میتونین مغزتون رو برای دو ساعت خاموش کنین و از فیلم حسابی لذت ببرین. گور وربینسکی بعد از Mexican و The Ring دیگه کاملاً خودش رو به عنوان یه کارگردان خوب توی هالیوود ثابت کرد.
SWAT یه آشغال تمام عیاره.
Snatch عالیه. هر کسی از Pulp Fiction خوشش اومده دیدن این براش واجبه.
8 Mile معمولی بود. از کرتیس هنسان انتظار بیشتری داشتم. LA Confidential اون هنوز جزو بهترین فیلمهاییه که دیدم.
PI خوب بود. با داستانی شبیه A Beautiful Mind، سیاه و سفید و موسیقی Trance خوب. دارن آرنوفسکی جزو کارگردانهای مورد علاقه منه و علاقه ام با دیدن پی بیشتر شد.
Fargo رو هم باید دید. نامزد شش اسکار و برنده دو تا. بازیهای خوب و فیلمنامه خوب برای دیدنش کافیه. به علاوه مگه میشه فیلم برادران کوئن رو ندید؟
| Sepehr, 3:20 PM | link
Wednesday, September 17
حرفهای آریا بعضی وقتها دقیقاً فکرهای منه که به زبونی صد برابر بهتر از من بیان میشه. این حرفها چیزیه که اتفاقاً اخیراً خیلی بهش فکر میکردم. در مورد کسایی که با کسی به شدت گرم میگیرن و بعد با دیدن یک اشتباه همه چیز رو خراب میکنن و طرف رو کامل کنار میگذارن. نمیدونن که با این کار فقط دور خودشون رو خالی میکنن و بس.
.... بزرگترين ستمها در حقّ ديگري اينست که ما از وجود ديگران، بتهاي ايده آل براي خود بسازيم. در اين بت سازيهاست که ما نمي خواهيم ديگري را بدانسان که هست ببينيم؛ بلکه بدانگونه ببينيم که دوست مي داريم و آرزو مي کنيم. چنين تصوّر ايده آلي از انسان محبوب خود داشتن، فلاکتي مضاعف است؛ زيرا اگر روزي بت محبوب ما با کوچکترين بدگماني يا لغزش و لرزش خفيفي به يکباره فرو ريزد، ما نه تنها از فروپاشي بت محبوب خود، آزرده خواهيم شد و دردها خواهيم کشيد؛ بلکه زندگي ديگري را نيز تباه کرده ايم. بهتر و شايان ستايش است اگر ما بکوشيم انسانها را بدانگونه که هستند، بشناسيم و همواره در نظر داشته باشيم که خطاهاي انساني از کرامت و شرافت انسانها نميِ کاهد؛ بلکه فقط شاخصهاي اعتبار و ارزشدهي ما را متاثر و متغيّر مي کنند. ما در مناسبات اجتماعي خود بايستي يکديگر را بدانگونه که هستيم به رسميّت بشناسيم و ببينيم و ارج بگزاريم تا از تلطيف خطاها و اشتباهات خود در حقّ همديگر بتوانيم به زيباتر کردن زندگي فردي و اجتماعي خودمان، چهره اي آرامبخش و دوست داشتني بدهيم. بت ساختن از انسانها، خطريست بالّقوه براي فروپاشي و متلاشي و بي ارزش شدن ايده آلهايي که ما واقعيّت پذيري آنها را به وجود انسانهاي محبوب خود گره زده ايم. ايده آلها و آرزوها و اميدها را نبايستي همچون خشکبار بر دوش انسانهاي محبوب خود سوار کرد؛ بلکه بايستي تلاش کرد که انسانها از ايده آلها و اميدها و آرزوها به بهمنشي شخصيّت و گفتار و کردار خود در زندگي فردي و اجتماعي انگيخته شوند.
.... بزرگترين ستمها در حقّ ديگري اينست که ما از وجود ديگران، بتهاي ايده آل براي خود بسازيم. در اين بت سازيهاست که ما نمي خواهيم ديگري را بدانسان که هست ببينيم؛ بلکه بدانگونه ببينيم که دوست مي داريم و آرزو مي کنيم. چنين تصوّر ايده آلي از انسان محبوب خود داشتن، فلاکتي مضاعف است؛ زيرا اگر روزي بت محبوب ما با کوچکترين بدگماني يا لغزش و لرزش خفيفي به يکباره فرو ريزد، ما نه تنها از فروپاشي بت محبوب خود، آزرده خواهيم شد و دردها خواهيم کشيد؛ بلکه زندگي ديگري را نيز تباه کرده ايم. بهتر و شايان ستايش است اگر ما بکوشيم انسانها را بدانگونه که هستند، بشناسيم و همواره در نظر داشته باشيم که خطاهاي انساني از کرامت و شرافت انسانها نميِ کاهد؛ بلکه فقط شاخصهاي اعتبار و ارزشدهي ما را متاثر و متغيّر مي کنند. ما در مناسبات اجتماعي خود بايستي يکديگر را بدانگونه که هستيم به رسميّت بشناسيم و ببينيم و ارج بگزاريم تا از تلطيف خطاها و اشتباهات خود در حقّ همديگر بتوانيم به زيباتر کردن زندگي فردي و اجتماعي خودمان، چهره اي آرامبخش و دوست داشتني بدهيم. بت ساختن از انسانها، خطريست بالّقوه براي فروپاشي و متلاشي و بي ارزش شدن ايده آلهايي که ما واقعيّت پذيري آنها را به وجود انسانهاي محبوب خود گره زده ايم. ايده آلها و آرزوها و اميدها را نبايستي همچون خشکبار بر دوش انسانهاي محبوب خود سوار کرد؛ بلکه بايستي تلاش کرد که انسانها از ايده آلها و اميدها و آرزوها به بهمنشي شخصيّت و گفتار و کردار خود در زندگي فردي و اجتماعي انگيخته شوند.
| Sepehr, 8:12 AM | link
وقتی می توانی ببینی، نگاه کن
وقتی می توانی نگاه کنی، رعایت کن
کوری، ژوزه ساراماگو
کتابی که خوندنش بر هر انسانی واجبه.
وقتی می توانی نگاه کنی، رعایت کن
کوری، ژوزه ساراماگو
کتابی که خوندنش بر هر انسانی واجبه.
| Sepehr, 8:02 AM | link
Tuesday, September 16
این مدت اینجا جشنواره فیلم تورنتو بود. میخواستم چند تایی از فیلمها رو ببینم. ولی همشون خورده بودن به روزهای کاریم. از خارجی ها فیلمهای فون تریه و آلتمن رو میخواستم ببینم. از ایرانی ها هم طلای سرخ جعفر پناهی.
از کارگردانهای ایرانی جعفر پناهی و ابوالفضل جلیلی و فکر میکنم چند تایی مستند و کوتاه ساز بودن. از دری وری سازها هم سمیرا مهملباف و بابک پیامی.
موضوع فیلم سمیرا مخملباف رو که خوندم خنده ام گرفت. نمیدونم اگه افغانستان نبود این خانواده چیکار میکردن. باز یه موضوع ساده و احمقانه. بعد جالبه که حنا مخملباف از کار خواهرش در این مدت یه فیلم ساخته که توی جشنواره ونیز شرکت کرده. جالب تر اینه که خودش نتونسته فیلم خودش رو اونجا ببینه چون قوانین جشنواره ورود بچه ها رو ممنوع کرده!
به هر حال از همه اینا گذشته جشنواره تموم شد و من حتی نتیجه اش رو هم نمیدونم. اینم اضافه شد به همه چیزایی که تا به حال از دست دادیم.
از کارگردانهای ایرانی جعفر پناهی و ابوالفضل جلیلی و فکر میکنم چند تایی مستند و کوتاه ساز بودن. از دری وری سازها هم سمیرا مهملباف و بابک پیامی.
موضوع فیلم سمیرا مخملباف رو که خوندم خنده ام گرفت. نمیدونم اگه افغانستان نبود این خانواده چیکار میکردن. باز یه موضوع ساده و احمقانه. بعد جالبه که حنا مخملباف از کار خواهرش در این مدت یه فیلم ساخته که توی جشنواره ونیز شرکت کرده. جالب تر اینه که خودش نتونسته فیلم خودش رو اونجا ببینه چون قوانین جشنواره ورود بچه ها رو ممنوع کرده!
به هر حال از همه اینا گذشته جشنواره تموم شد و من حتی نتیجه اش رو هم نمیدونم. اینم اضافه شد به همه چیزایی که تا به حال از دست دادیم.
| Sepehr, 8:24 AM | link
Monday, September 15
دوستم روی موبایلش پیغام گذاشته: لطفاً پس از شنیدن صدای من بوق بزنید.
| Sepehr, 11:43 PM | link
Sunday, September 14
خب من برگشتم. بالاخره. الان تقریباً بیست و خورده ای روز میشه که ننوشتم. اوایل که یه مدت حال و حوصله نداشتم. بعد هم درگیر اسباب کشی شدم که بی نهایت مزخرف و پردردسر و اعصاب خورد کن بود. خونه هنوز کلی از کارهاش مونده بود و مونده. ضمناً حتی تلفن هم نداشتم و نتیجتاً اینترنت هم خبری نبود. چون اینترنت من با اینکه پرسرعته ولی از طریق خط تلفنه. منتقل کردن تلفن و اینترنت کلی طول کشید و در مورد اینترنت کارم به بحث های چند ساعته کشید که وصل نشدن مودم رو گردن امواج اضافی در خونه مینداختن و آخرش معلوم شه از سرور خودشونه. الان هم سرعت حسابی پایینه (حدود سیصد کیلوبایت در ثانیه که باید یک مگابایت باشه)
به هر حال بگذریم. از همه کسایی که توی این مدت با ایمیل، آفلاین یا وبلاگ یادی از ما کردن ممنون. یکی از چیزایی که خیلی روم اثر گذاشت همین بود. هیچ موقع دنیای مجازی رو جدی نمیگرفتم و احساس نمیکردم که اونقدرا وابستگی بهش داشته باشم، ولی حالا یه جور دیگه ای فکر میکنم.
به هر حال بگذریم. از همه کسایی که توی این مدت با ایمیل، آفلاین یا وبلاگ یادی از ما کردن ممنون. یکی از چیزایی که خیلی روم اثر گذاشت همین بود. هیچ موقع دنیای مجازی رو جدی نمیگرفتم و احساس نمیکردم که اونقدرا وابستگی بهش داشته باشم، ولی حالا یه جور دیگه ای فکر میکنم.
| Sepehr, 2:07 AM | link