آسمان


My Chemical Romance - The Black Parade - The Sharpest Lives


Monday, September 22

چون مسیر خونه تا محل کارم مدت زیادیش توی مترو میگذره و سر کار هم گاهی پیش میاد که بیکار میمونم همیشه یه کتابی همرامه که بخونم. الان هم دارم ایستگاه آبشار پرویز دوایی رو برای دومین بار میخونم.
دوایی رو با نقد هاش توی مجله فیلم شناختم. بعد که دیدم حتی در مورد فوتبال هم مینویسه علاقه ام بهش بیشتر شد. یادم نمیاد ایستگاه آبشار رو کجا دیدم ولی همون داستان اولش کافی بود تا یه ضرب تا آخرش رو بخونم.
اکثر داستان ها مربوط به دوره کودکی و جوانیه. دوایی طوری موقعیت ها رو توصیف میکنه که انگار هنوز توی همون سن و ساله با همون احساسات و افکار. جزئیاتی که از شرایط و آدم ها بیان میکنه واقعاً باورنکردنیه. با وجود اینکه سن ما به اون دوران قد نمیده (حداقل سن من) ولی خوندن داستانها آدم رو کاملاً به اون دوران میبره و میتونه کاملاً تصورش کنه. به علاوه استفاده از اصطلاحات جالبی هم استفاده میکنه. مثلاً "یه بنده خدائی که خریت پشت گردنش زده" یا "آمد دم در و جد و آباد همه مان را جنباند" یا "اینقدر خوشگل بود که نمی شد زیاد توی صورتش نگاه کرد". من که نشنیده بودم. خود داستانها هم اکثراً موضوعات خیلی قشنگی دارن.
خلاصه که هر چقدر تعریف کنم کمه. هرجوری شده پیدا کنین و بخونینش. برای من که یکی از قشنگ ترین و با احساس ترین کتابهاییه که از نویسنده های ایرانی نسل قبل از خودم خوندم (چند نسلش رو نمیدونم). البته درخت گلابی گلی ترقی هم در کنارش.

| Sepehr, 11:55 PM