آسمان: April 2003


My Chemical Romance - The Black Parade - The Sharpest Lives


Wednesday, April 30

احتمالاً چند روزی نخواهم نوشت.

| Sepehr, 10:51 AM | link

Sunday, April 27

نقل از گویا:
تام کروز بازيگر فيلمهاي سينمائي که براي ساختن فيلمي به ايران سفر نموده است صبح امروز در پي ورود به فرودگاه مهرآباد توسط مامورين با حکم مجتمع قضائي بازداشت و روانه زندان گرديد. برخي از اتهامات مندرج در پرونده وي به شرح زير اعلام شده اند:
1- اقدام عليه امنيت ملي از طريق طرح ادعاي پيغمبري و دست زدن به برخي اعمال غير ممکن(Mission Impossible )
2- تجاوز به عنف و زناي محصنه با پرنسس ليلي، حاجيه بانوي مکرمه بيت Lord of Darkness مد ظلماته العالي (Legend)
3- شرب خمر و قمار - استهزا و تحقير جانبازان و معلولين نخبه و معتقد منجمله مرحوم ريموند (Rain Man)
4- سواستفاده از اونيفورم درجه داري و برقراري رابطه مشروع با آموزگاري زحمتکش در حين انجام خدمت مقدس سربازي (Top Gun)
5- اغوا و ترغيب دختران به فرار از منزل از طريق روابط نامشروع و وعده هاي واهي (Far and Away)
6- اعتياد و مصرف مواد مخدر در حين انجام وظيفه در اداره آگاهي (Minority Report)
7- سو استفاده از رداي مقدس طبابت ، خيانت به همسر، ايجاد رابطه زنان فاسده قبل از جاري نمودن صيغه و ايجاد اختلال در اجراي مراسمات عبادي سياسي(Eyes Wide Shut)
8- مصاحبه با رسانه هاي بيگانه و همسوئي با سياستهاي ددمنشانه و خونخوارانه آمريکا (Interview with the Vampire)

| Sepehr, 10:25 PM | link

Friday, April 25

رک و پوست کنده اصلاً از این نامه خوشم نیومد. وارد کردن وبلاگ به صحنه رسمی به نظر من کاملاً نادرسته. هیچ هم معلوم نیست چه کسایی این نامه رو نوشتن و روی چه حسابی و با چه ساپورتی. وبلاگ یه چیز شخصیه. این کارها آخرش نتیجه خوبی نمیده.

| Sepehr, 9:46 PM | link

Thursday, April 24

چند شب پیش برای اولین و آخرین بار به کنسرت ایرانی رفتم. میخواستم به هر حال اینم تجربه کرده باشم. هرچند بعضی از تجربه ها نداشتنش بهتره.
اما چرا آخرین بار، چون مسخره اس به نظر من. کاملاً به این نتیجه رسیدم که ما ایرانی ها حتی اگه دو هزار سال هم توی یه کشور دیگه زندگی کنیم همونیم که هستیم و بویی از احترام گذاشتن به حقوق بقیه نبردیم و حاضریم برای راحتی خودمون همه چیزو زیر پا بزاریم. کلی بلیط فروخته شده و جای هر کسی معلومه. اون وقت ماها راحت میریم سر جای یکی دیگه میشینیم. بعد هم که کنسرت شروع میشه همه پا میشیم میریم جلو چون میخوایم بهتر همه چیزو ببینیم بعد هم برای خودمون دلیل میاریم که چون بقیه رفتن ما هم مجبور شدیم بریم. و آخرش کار به اینجا میرسه که جناب خواننده اعلام کنه تا همه نشینن ادامه نمیده. خجالت آور نیست؟
یه چیز دیگه ای که اصلاً توی کتم نمیره اینه که بنا به چه دلیل یا قانونی آقا یا خانم خواننده فکر میکنه که باید دیر بیاد؟ تا اونجایی که من اطلاع دارم همیشه هم همین وضعه. ممکن نیست سر موقع تشریف بیارن. هر احمقی که هست باشه، آیا فکر نمیکنه که وظیفه داره برای کسی که اومده کنسرت اون اینقدر احترام قائل باشه؟ چرا همیشه فکر میکنیم دیر اومدن کلاس داره؟ فهم این موضوع برای کسی که این همه مدت توی لس آنجلس داره زندگی میکنه خیلی سخته؟ ؟ اگه اینقدر نفهمه که برای طرفداراش ارزش قائل نیست چه دلیلی داره کس دیگه ای براش ارزش قائل باشه؟ مرده شور خودش و ریختش و صداش و آهنگاش و ببرن.
آیا ممکنه توی یه کنسرت ایرانی کسای دیگه ای از کشور دیگه باشن؟ گیر نده دیگه. حالا اگه میخوای خیلی منطقی باشی ممکنه ولی احتمال اینکه آدمی که داری از کنارش رد میشی خارجی باشه چقدره؟ پس وقتی که کسی که داره رد میشه بهت میگه: اکس کیوز می دلت نمیخواد بزنی مغزش بیاد پایین؟
دلایل زیاده. اما بعد از کنسرت یاد یه مطلبی افتادم که مرحوم لامپ دامت برکاته خیلی وقت پیش نوشته بود و یه قسمت هاییش کاملاً به این شرایط میخورد. اونا رو مینویسم ولی اصل مطلب رو هم بخونید که عالیه.

۱) ايراني قيافه اش داد مي زنه حتي اگه تو ماداگاسکار باشه.
۲) همه ايرانيها احمق هستن و فقط من و چند نفر ديگه آدم هستيم. اين مساله براي تک تک ايرانيها صادقه.
......
۱۴) اسمتون رو مي نويسن روي کاغذ و مي گذارن روي ميزي که رزرو کردين. ميز شما اتفاقا ميز وسط هم بوده. مي رين تو مي بينين که يه «ايراني» نشسته سر جاتون و از کاغذ هم خبري نيست. بهش مي گين که احتمالا اشتباهي پيش اومده بهتون مي گه «اي آقا! چرا سخت مي گيري. اين همه ميز اينجاست. تو هم برو بشين پشت اون ميز و کاغذش رو وردار بنداز دور»
....
۱۷) عادت خوب «دير کردن و کلاس گذاشتن» ايرانيها هيچ وقت ترک نمي شه. اگه خانم «فروزان فوشن» قرار باشه ساعت ۸ شب کنسرت رو شروع کنن، مطمئن باشين که کور خوندين و ايشون تازه اون ساعت دارن تو هتلشون دوش مي گيرن.
....
راستی یادم رفت. بابک بیات هم توی کنسرت بود. و به نظر میاد که قراره بمونه. ضمناً برای اینکه کنجکاوی یه سری ارضا بشه بگم که کنسرت ابی و سیاوش قمیشی بود.

| Sepehr, 12:50 PM | link

Wednesday, April 23

ما هر جایی بریم دچار مسائل بی سابقه میشه. این دیگه برام داره ثابت و عادی میشه. تورنتو هم در همین راستا. اون از سرما که در ده سال اخیر بی سابقه بود و هنوز هم ادامه داره. (الان چند درجه زیر صفره، اونم اواخر آپریل) و اینم از سارس. سازمان بهداشت جهانی هم که در مورد مسافرت به پکن و تورنتو هشدار داده. هرچند تورنتویی ها شاکی شدن و گفتن زیادی گنده اش کردن. (البته حق هم دارن) ولی فرقی نمیکنه. توریسم به خاطر سرما اوضاعش خراب بود و اینم از این یکی. امسال حسابی میخوابه. همین الان هم اوضاع رستورانها خراب شده و دارن از آدمهاشون کم میکنن. چون اینقدر داره سروصدا میشه که کم کم خود مردم هم میترسن. البته اوضاع تحت کنترل بود اما یه حماقت باعث شد دوباره همه چی بهم بریزه. یه پرستار که با مریضهای سارسی کار میکرد خودش هم مریض شده بود و در نتیجه اعلام کردن تمام کسانی که در مسیرهای رفت و آمد اون بودن مشکوک به مریضی هستن. مثلاً اگه از ساعت فلان تا فلان توی فلان قطار بودین. خلاصه دوباره ترس بالا گرفت. این روزا یکی که سرفه میکنه همه از اطرافش به طرز واضحی فرار میکنن.
خلاصه که بدخواه مدخواه دارین به ما بگین. من حاضرم از دولتهای مخالف آمریکا پول بگیرم یه سر برم اونجا تا حالش جا بیاد. تضمینی در خدمتیم.

| Sepehr, 1:54 PM | link
آهنگ جدید، Superdrive از گروه Theatre of Tragedy.
آهنگ کاملاً الکترونیکه ولی این گروه قبلاً به متال نزدیکتر بود. به هر حال برای تنوع وبلاگ اینبار از این سبک آهنگ میزارم.

| Sepehr, 1:39 PM | link
تیم هاکی تورنتو میپل لیفز امشب 6-0 به فیلادلفیا باخت و در مجموع 4-3 حذف شد. واقعاً آبروریزی بود. به قول کسی که موقع خرید ازش شنیدیم it hurts.
اصولاً یکی از مهمترین افتخارات تورنتو تیم هاکی اونه. این چند روزه همه جا پر از شعارهای بازی بود. اتوبوسها روی تابلوی نمایش خودشون، رستورانها، توی خیابون، همه جا پر از پوسترهایی بود که روش نوشته شده بود: Go Leafs, Go. واقعاً تا کسی اینجا نباشه نمیفهمه که این تیم هاکی چه اهمیتی برای مردمش داره.
منم اصولاً از هاکی خوشم میاد و از وقتی اومدم بگی نگی توی کارش بودم و دنبالش کردم. و خوب بالاخره طرفدار تورنتو میپل لیفز بودم. ولی حسابی خراب کرده بود و واقعاً میشد فهمید که از پس فیلادلفیا برنمیاد. با وجود این دیشب 2-1 برد و نتیجه رو به بازی هفتم کشید که کاش نمیکشید. 6-1 واقعاً دردناکه.
به هر حال دور بعد فیلادلفیا با اتاوا سناتورز بازی داره که ترتیبشو میده. اتاوا بهترین تیم کنفرانس شرق بود و دور اول هم نیویورک آیلندرز رو 4-1 حذف کرد. امیدوارم حداقل اتاوا یا ونکوور بتونن قهرمان بشن. البته تیمهای قوی آمریکایی مثل دالاس استارز، نیوجرسی دویلز، فیلادلفیا فلایرز و آناهایم مایتی داکز که دیترویت رد وینگز قهرمان دوره قبل رو حذف کرد هم حسابی مدعی هستن.

| Sepehr, 12:00 AM | link

Monday, April 21

وقتی عکس رو دیدم احساس کردم خبر بدی قراره بخونم. دستگیری سینا مطلبی شاید به نظر خیلی ها بی اهمیت بیاد و بگن که چه فرقی داره. ولی برای من یکی به عنوان یه بلاگر فرق داره. سینا از ما بود و فکر میکنم همه به عنوان عضو این مجموعه چه وبلاگ اونو بخونیم چه نخونیم وظیفه داریم عکس العمل نشون بدیم. هر چند در حد گذاشتن یه لینک.
یه چیزی که واقعاً مسخره اس اینه که سینا اصلاً تندرو نبود، یه روزنامه نگار معمولی و باحال بود که کاری به کسی نداشت. فکر نمیکنم مطلب سیاسی شدیدتر از یه انتقاد معمولی اونم بیشتر به اصلاح طلب ها داشته باشه.
البته مطمئناً زیاد مشکلی نخواهد بود. فقط امیدوارم هر چه زودتر موضوع تمام بشه. نتیجه این اتفاق اضافه شدن برگ دیگه ای به کارنامه زرین آقای خاتمی بیشتر نیست.

| Sepehr, 11:25 PM | link

Sunday, April 20

اینقدر سرم شلوغه که این ستاره ها به جای یکی دو ساعت، یکی دو روز میمونه و نمیرسم بنویسم. شرمنده.

| Sepehr, 10:51 PM | link

Friday, April 18

نتایجی از وبلاگ گردی ساعت دو صبح:

از وبلاگ خط قرمز:
دوست کانادايي بنده داشت روزنامه مي خواند. يک دفعه زد زير خنده و بعد من رو صدا کرد و گفت :‌ من اين سياست ايران رو اصلا نمي فهمم. ميشه بگي Active neutrality يعني چي ؟

از وبلاگ هپلی:
میدونید از نظر محیط زیستی کدوم یک از دو عبارت «(۳+۴)-» و« ۴-۳-» برای استفاده در مقاله بهترند؟
پاسخ « ۴-۳-» است چون دوعلامت «-» از یک «+» و دو پرانتز کمتر جوهر مصرف میکند. سوال بعدی لطفا.

از وبلاگ آب:
دموکراسي اسلامي ؟
ادياني مثل اسلام حق قانون گذاري رو متعلق به خدا و جانشينهاي اون ميدونن، در حالي که دموکراسي قانون گذاري رو حق مردم ميدونه. اين خيلي چيز ساده ايه و براي سمبل کردنش بايد خيلي آسمون ريسمون بافت.

از وبلاگ افکار خصوصی:
راست ميگه ها. فکر کن اگه پسر نوح gay بود همه اين جفت ها رو از يه جنس انتخاب ميکرد!

از وبلاگ Privacy Published:
تو پاساژ،جناب گدا ،اسفند در تنها دستي كه داشت..“صدام كه رفت..نوبت ايناست..بتركه چشم آخوند!“
..منو كه ديد دارم خيره نگاش مي كنم برگشت گفت“..اااا...!..زنده باد شاهزاده رضا پهلوي ..درست مي گم آقا؟“ !
....گه زد به تحليلامون مرتيكه!

از وبلاگ خلبان کور:
میانِ سیاسی‌کارانِ داخلی این قاعده است که آن‌که تندتر می‌رود، خشن‌تر می‌نویسد و شفاف‌تر می‌گوید از صداقت و اخلاصِ بیش‌تری برخوردار است؛ این قاعده در اپوزیسیونِ خارج‌نشین معکوس است!

| Sepehr, 2:25 AM | link
این وبلاگ رو اون اول جدی نگرفتم و حالا که اتفاقی یه سر زدم میبینم چه چیزایی از دست دادم. تنها جایی که باید جدی گرفت اینجاست.

| Sepehr, 1:28 AM | link
جالبه. همین دیروز راجع به رسمیت دادن به مازوخیسم نوشتم. چقدر زود تعبیر شد.
کلاس سادومازوخيسم در Yahoo! Top Stories
از طریق روی جاده نمناک

| Sepehr, 1:24 AM | link

Thursday, April 17

وقتی میگن شایعه پخش میشه همینه. من وقتی دیرم میشه و وقت ندارم بی بی سی رو بخونم اخبارشو گوش میدم. چند وقت پیش هم همینکارو داشتم میکردم و یه گزارشی در مورد سارز مریضی جدیدی که توی تورنتو هم هست داشت که توی سایت خودش ننوشته بود و مثل اینکه فقط شنیدنی بود. و اولش هم اینجوری شروع میشد که "این روزها در اتوبوسها و مترو تورنتو دیدن کسانی که ماسک بر صورت دارند بسیار طبیعیست." یه چیزی شبیه این. و من داشتم فکر میکردم پس من کورم که با اینکه این همه از اینا استفاده میکنم بجز دو تا پیرزن چینی کس دیگه ای رو ندیدم که ماسک بزنه.
همین خبرهای غیر واقعی و زیادی بزرگ شده باعث کلی نگرانی میشه. الان همه فکر میکنن که مریضی کل شهر رو برداشته و هر کی میره بیرون ماسک میزنه و عین این فیلما وضعیت فوق العاده اس. مریضی هم که بگیری دیگه مردی، تمومه. نه بابا همه مردم دارن زندگی خودشون رو میکنن. ضمناً بیماریش هم حتماً کشنده نیست. اکثر کسایی که مردن پیر بودن و مشکلات دیگه ای هم داشتن. با آنتی بیوتیکهای قوی درمان شدنیه.
راستی حرف از بی بی سی شد، یعنی یه نفر ایرانی بین همه گوینده ها پیدا نمیشه؟ تقریباً همه افغانی هستن. نه اینکه مشکلی با این موضوع داشته باشم. فقط جنبه کنجکاوی داشت.

| Sepehr, 12:46 AM | link

Wednesday, April 16

جالب بود که تقریباً همه با نظر حسین راجع به عوض شدن قاضی مرتضوی در صورت تحصیل در کانادا مخالف بودن. منم همین نظر رو دارم. این خوشبینی بیش از حده که فکر کنیم مشکل آقای مرتضوی کمی اطلاع و دوری از دنیای عقلانی مدرن بوده. و تازه باید از بیشتر شدن اطلاعاتشون هم ترسید چون راههای بهتری برای کارهای مزخرفشون پیدا میکنن.
ضمناً "خدا را چه دیدید" فکر نمیکنم بتونه مبنای یه تحلیل سیاسی باشه. خدا تا اونجایی که من تو جریان هستم توی این مسائل زیاد دخالت نمیکنه.
اینکه "بالاخره اين مملکت هم قانون دارد برای خودش و می‌داند چه کسانی را بايد راه بدهد و چه کسانی را نه" هم باز فایده ای نداره. کانادا مبناش این چیزا نیست. اگه بود آقای رفسنجانی و اعوان انصارشون توی تورنتو این همه مجتمع و پلازا نداشتن.
ضمناً در مورد اینکه "اين درست نيست که ما اين حق را از او يا هر کس ديگر سلب کنيم" هم من فکر میکنم با هر کسی باید طبق اعتقاد و رفتاری که خودش داره برخورد کرد. و بعید میدونم کسی از سوابق آقای مرتضوی به این نتیجه برسه که شایستگی رعایت حق و عدالت رو داره.
آیا آقای مرتضوی نمیتونه به عنوان یه دیکتاتور در زمینه مطبوعات ایران باشه؟ فقط به بستن اون همه روزنامه بیکار کردن اون همه آدم و قطع شدن (شاید تنها) منبع درآمدشون فکر کنین.
حسین جان، تو که از سقوط صدام دیکتاتور اون همه خوشحال شدی و خودت روزنامه نگاری دیگه چرا؟

| Sepehr, 2:48 AM | link
دیشب فیلم Secretary رو دیدم. قبلاً هم فکر کنم در یکی دو تا وبلاگ در موردش خونده بودم. من اصولاً از دیدن موضوعات جدید بدم نمیاد و اینم چون موضوع جدیدی داشت به یه بار دیدنش می ارزید. ولی خود فیلم رو اصلاً قبول نداشتم.
به نظر من جا انداختن یه مسئله اول با مطرح کردنش شروع میشه. و این فیلم هم یه جورایی در راستای رسمیت دادن به سادیسم و مازوخیسم بود. من فکر نمیکنم که این درست باشه که به اسم آزادی هر گند کاری و رابطه مزخرف غیر طبیعی و غیر اخلاقی رو قبول کرد. سادیسم در بهترین حالت یه مریضیه. نه بیشتر. حالا میشه نهایتاً هم گفت که اگه کاری به کار ما نداشت، ما هم نداریم. ولی دیگه اینکه بخوان به عنوان یه چیز طبیعی به آدم بقبولونن، دیگه شرمنده ام. باید کسی که این تفکر رو ترویج میکنه، داد دست همون سادیست ها حالشو جا بیارن.

| Sepehr, 2:02 AM | link

Tuesday, April 15

مغزم به طرز وحشتناکی مشغوله. کلی فکر دارم و کلی کار. به هیچی نمی رسم. به هزار نفر قراره زنگ بزنم، وقت نمیشه. به هزار نفر قراره ایمیل بزنم، وقت نمیشه. روزهایی که سر کارم، دیروقت میرسم خانه و تا یک اخبار میخوانم و وبلاگها را چک میکنم، ساعت دو نصفه شب میشه و باید خوابید که بشه فرداش هم بیدار شد. روزهای غیر کاری هم هزار تا کار دیگه هست. تا میجنبم روز تموم شده و شب هم باز همون جور.
اینارو گفتم که بهانه ای باشه برای دیر آپدیت شدن وبلاگم.

| Sepehr, 2:03 AM | link
یک مسئله احمقانه که اینجا وجود دارد این است که بسته های پستی را تحویل نمیدهند. وقتی حجم یک بسته بزرگ باشد ممکن نیست آنرا در خانه تحویل بگیری. همیشه میبینی که یک کاغذ به در چسبانده اند که آمدیم تحویل بدهیم و نبودید. در حالیکه دروغ محض است. حتی اگر کل روز خانه باشی یا گفته باشی که کی خانه هستی هم همین وضع است. بعد برای گرفتن آن باید یک روز وقتت را بگذاری و بروی محل آن که ممکن است دور هم باشد. فقط به خاطر اینکه یک پست چی گشاد حال آوردن بسته تو را ندارد.

| Sepehr, 1:54 AM | link

Saturday, April 12

حکایت ستاره زدن من همانطور که قبلاً هم توضیح دادم این است که چون گاهی شبها دیر به خانه میرسم و اگر بعد از ساعت دوازده پست کنم تاریخ روز بعد را میخورد، یک ستاره پابلیش میکنم تا بعد آنرا ویرایش کنم و مطلب اصلی را جایگزین کنم.
اما این چند روزه آنقدر سرم شلوغ بود که آن ستاره باقی ماند و باعث شد بعضی ها فکر کنند که من هم به جمع نویسندگان پست های رازآلود اضافه شده ام.
من رک و صریح هم که مینویسم گاهی برداشتهای دیگر از آن میشود. چه برسد به این حالت. بنابرین رسماً اعلام میکنم که ستاره به معنای کمبود وقت است. همین و بس.

| Sepehr, 11:09 PM | link

Friday, April 11

اگر میخواهید یک فیلم بی سروته، بی مفهوم، بی ربط و دری وری ببینید Dreamcatcher را از دست ندهید. موجودات فضایی و مسائل ماورائ طبیعی یکی از چیزهایی هستند که هر موقع کفگیر به ته دیگ میخورد میتوان سراغ آن رفت. اینبار هم نوبت آقای استیفن کینگ نویسنده معروف بوده و از روی کتاب ایشان هم این فیلم ساخته شده. بقدری بی محتوا و چرت و پرت بود که حیفم می آید در موردش فکر کنم و چیزی بنویسم.
اما دو تا چیز خوب داشت. یکی اینکه اصطلاحی یاد گرفتم که بلد نبودم. SSDD به معنی Same Shit Different Day. جالب بود.
ولی اصل کار یک فیلم کامپیوتری سه بعدی به عنوان پیش نمایش سری ماتریکس بود. به کل فیلم می ارزید. آنقدر طبیعی ساخته شده بود که گاهی فکر میکردیم از حالت کامپیوتری درآمده و به فیلم تبدیل شده است. البته شخصیت ها با ماتریکس فرق داشتند و ده دقیقه بیشتر هم نبود ولی واقعاً عالی بود. هر چقدر هم گشتم اثری از آن روی اینترنت پیدا نکردم که بتوانم دوباره ببینم.
به هر حال پانزده می، Matrix Reloaded را فراموش نکنید.

| Sepehr, 3:28 PM | link
وبلاگ خلبان کور برای من یکی از مهمترین وبلاگها است. دلیلش هم مطالب آن است. مطالبی که چه موافق باشم، چه مخالف، ارزش شنیدن دارند.
یک نمونه جدید:
چرا انسان را به دلیلِ این‌که بی‌رحمانه قدرت را رامِ خود می‌کند و خلاقیت‌های‌َش را بروز می‌بخشد سرزنش کنیم؟ مگر او قرار نیست خلیفة‌الله باشد؟ شوخی نکنیم، مگر هیتلر بیش از اینشتین به خدا شبیه نیست؟
البته من ته دل اطمینان داشتم که تعطیلی وبلاگ او با هر دلیلی که باشد، موقتی است. برای همین هم اظهار نظر زیادی نکردم. کسی که جدی گرفتن وبلاگ را تبلیغ میکند به این آسانی از آن دل نخواهد کند و نباید بکند. بهر حال از بازگشت او خوشحالم.

| Sepehr, 2:06 AM | link

Thursday, April 10

توضیح: دیروز روز تولد من بود. و آن ممنون هم خطاب به کسانی که به یاد داشتند و با ایمیل یا تلفن یا هر دو تبریک گفتند. بالاخره وبلاگ یک محل شخصی و امکان چاپ آگهی تشکر هم برای خودمان محفوظ است.
از کسانی هم که یادشان رفته بود هم ممنون. حتماً جبران میکنم! کسانی هم که یادشان بود و نخواستند چیزی بگویند هم ممنون.
امسال اینروز یک خصوصیت داشت. تنهای تنها بودم. البته تلفن و ایمیل زیاد بود ولی از نظر فیزیکی تمام روز کاملاً به تنهایی گذشت. این حضور فیزیکی حتی شامل نامه یا کارت هم میشد. لطفاً دل نسوزانید چون تجربه جالبی بود.
نتیجه اینکه هیچ احساسی نداشتم. تمام روز به تنها چیزی که فکر نکردم همین بود. نمیدانم به خاطر تنهایی بود یا چیز دیگر. ولی یک روز کاملاً معمولی و شخصی بود.
فقط امیدوارم این روند ادامه پیدا نکند! چون دو سال پیش که حسابی و اساسی بود. سال پیش با عده کمی از دوستان بودیم و به هر حال خبری بود. امسال که فقط خودم بودم. میترسم سال بعد خودم هم نباشم!!!

| Sepehr, 11:29 PM | link

Wednesday, April 9

ممنون.

| Sepehr, 11:29 PM | link
هفت ماه تمام سرما نخوردم و بدترین موقع ممکن سراغم آمد. امتحان دارم و حالم بدتر از روزهای قبل. بهر حال جمع میشوم و میروم. به خاطر اثر قرصها و کلاً سرماخوردگی عین منگها هستم. محل امتحان جنوب غربی شهر و خانه من شمال شرق. یک ساعت و ربع در راه هستم. وقتی وارد میشوم و میگویم که امتحان دارم بلافاصله پاسپورت می خواهد. shit یادم رفته. کارتهای دیگر را هم قبول ندارد. گواهینامه، کارت بیمه اجتماعی، هیچ کدام فقط پاسپورت یا کارت اقامت که آنرا هم به خاطر اینکه هیچ مصرفی نداشت مدتی است که در کیف نمیگذارم. در این خراب شده داشتن این دو کارت گواهینامه و کارت بیمه اجتماعی یا حتی یکی برای هر کاری کفایت میکند. اگر مشکل عکس باشد هم گواهینامه عکس دار است. توضیح میدهم. قبول نمیکند. پاسپورت. امتحان تافل از همه کارهای اداری مهمتر است. میخواهم بحث کنم اما یادم می آید که اینجا عقل مهم نیست و هر چقدر هم زور بزنم فایده ای ندارد. حوصله اش را هم ندارم. می گوید برو و بیاور. میگویم خانه ام آن سر شهر است. مهم نیست، بیاور، بدون پاسپورت خبری از امتحان نیست.
میزنم بیرون. در کمال تعجب اصلاً عصبانی نیستم. سوار مترو میشوم. هر ایستگاه پنج دقیقه بدون دلیل می ایستد. وسط راه هم اعلام میکند که از سرویس خارج شده. این اتفاقات ممکن است هر چند ماه یکبار بیفتد و امروز نصیب من شده. مهم نیست. اتوبوس جهانگردی برای من عادت شده. سه ساعت بعد تازه جای اولم هستم. پاسپورت را برمیدارم و دوباره از اول. بالاخره به محل امتحان میرسم و بعد از مقدمات مشغول میشوم. سرم به شدت درد میکند. گوشهایم گرفته. چند سوال اول را درست نمیشنوم. تا فرصت پیدا میکنم تا صدا را زیادتر کنم. سوالها تمامی ندارند. چهار ساعت امتحان. کلافه شده ام. سرم درد میکند. درد میکند. فقط به خلاصی فکر میکنم. سوالهای آخر را بدون فکر زیاد فقط چیزی که به ذهنم میرسد جواب میدهم. انشای آخر را هم فقط پر میکنم. اه. کی تمام میشود. کی ولم میکنند. بالاخره میزنم بیرون. فقط به رسیدن به خانه فکر میکنم و خواب و رهایی از این سردرد. بازهم عجیب است. هیچ حسی ندارم. انگار نه انگار مدتها برای این امتحان درس خوانده بودم و نتیجه اش مهم است. دیگربه اینکه چرا باید همه اینها با هم اتفاق بیفتد فکر نمیکنم. عادت کرده ام.

| Sepehr, 2:55 AM | link

Sunday, April 6

این تلاشهای حسین درخشان در راستای مطرح کردن مسائل مربوط به ایران قابل تقدیره. از این اخلاقش خوشم میاد.
بنابرین نوشته جيم ميور درباره‌ی آخرين لحظات زندگی کاوه گلستان

| Sepehr, 11:33 PM | link

Saturday, April 5

این تورنتو اینقدر زمستونش رو طول داد که من که سرمای چهل درجه زیر صفر رو هم تحمل کرده بودم آخرش کم آوردم و سرما خوردم بالاخره.
بعد از یه دوره هوای نسبتاً خوب (البته برای ما بالای صفر یعنی خوب) باز دوباره همه چی عین زمستون شده. اون بارون یخی که بارید دوباره همه چیز رو عین قبل کرده و حتی بدتر. واقعاً هم بارون یخ درسته و با تگرگ فرق داره. همه جا عین شیشه شده و دو قدم راه میری ده بار نزدیکه با مخ بخوری زمین.

| Sepehr, 11:01 PM | link

Thursday, April 3

آپریل شروع شده اون وقت امروز از صبح تا شب تگرگ بارید. برف هم نه، تگرگ.

| Sepehr, 11:06 PM | link

Wednesday, April 2

من SARS نگرفتم و زنده ام. یه هفته دیگه امتحان دارم و مشغول اونم. برمیگردم.

| Sepehr, 12:36 PM | link