آسمان


My Chemical Romance - The Black Parade - The Sharpest Lives


Wednesday, April 9

هفت ماه تمام سرما نخوردم و بدترین موقع ممکن سراغم آمد. امتحان دارم و حالم بدتر از روزهای قبل. بهر حال جمع میشوم و میروم. به خاطر اثر قرصها و کلاً سرماخوردگی عین منگها هستم. محل امتحان جنوب غربی شهر و خانه من شمال شرق. یک ساعت و ربع در راه هستم. وقتی وارد میشوم و میگویم که امتحان دارم بلافاصله پاسپورت می خواهد. shit یادم رفته. کارتهای دیگر را هم قبول ندارد. گواهینامه، کارت بیمه اجتماعی، هیچ کدام فقط پاسپورت یا کارت اقامت که آنرا هم به خاطر اینکه هیچ مصرفی نداشت مدتی است که در کیف نمیگذارم. در این خراب شده داشتن این دو کارت گواهینامه و کارت بیمه اجتماعی یا حتی یکی برای هر کاری کفایت میکند. اگر مشکل عکس باشد هم گواهینامه عکس دار است. توضیح میدهم. قبول نمیکند. پاسپورت. امتحان تافل از همه کارهای اداری مهمتر است. میخواهم بحث کنم اما یادم می آید که اینجا عقل مهم نیست و هر چقدر هم زور بزنم فایده ای ندارد. حوصله اش را هم ندارم. می گوید برو و بیاور. میگویم خانه ام آن سر شهر است. مهم نیست، بیاور، بدون پاسپورت خبری از امتحان نیست.
میزنم بیرون. در کمال تعجب اصلاً عصبانی نیستم. سوار مترو میشوم. هر ایستگاه پنج دقیقه بدون دلیل می ایستد. وسط راه هم اعلام میکند که از سرویس خارج شده. این اتفاقات ممکن است هر چند ماه یکبار بیفتد و امروز نصیب من شده. مهم نیست. اتوبوس جهانگردی برای من عادت شده. سه ساعت بعد تازه جای اولم هستم. پاسپورت را برمیدارم و دوباره از اول. بالاخره به محل امتحان میرسم و بعد از مقدمات مشغول میشوم. سرم به شدت درد میکند. گوشهایم گرفته. چند سوال اول را درست نمیشنوم. تا فرصت پیدا میکنم تا صدا را زیادتر کنم. سوالها تمامی ندارند. چهار ساعت امتحان. کلافه شده ام. سرم درد میکند. درد میکند. فقط به خلاصی فکر میکنم. سوالهای آخر را بدون فکر زیاد فقط چیزی که به ذهنم میرسد جواب میدهم. انشای آخر را هم فقط پر میکنم. اه. کی تمام میشود. کی ولم میکنند. بالاخره میزنم بیرون. فقط به رسیدن به خانه فکر میکنم و خواب و رهایی از این سردرد. بازهم عجیب است. هیچ حسی ندارم. انگار نه انگار مدتها برای این امتحان درس خوانده بودم و نتیجه اش مهم است. دیگربه اینکه چرا باید همه اینها با هم اتفاق بیفتد فکر نمیکنم. عادت کرده ام.

| Sepehr, 2:55 AM