Friday, March 28
وقتی میشنوم که در صداو سیما به نفع عراق تبلیغ میشه، وقتی دعوت به راهپیمایی برای اعلام مخالفت با آمریکا و همدردی با عراق رو میبینم واقعاً می مونم. یعنی با آمریکا باید همیشه مخالف بود؟ مهم نیست کجا و در چه موردی؟ واقعاً خجالت آور نیست ایرانی که در جنگ با عراق اون همه کشته داد بخواد ازش دفاع کنه؟ از صدام؟ ژست های بیخودتون رو بگذارین کنار لطفاً و بهانه نیارین که دفاع از مردم عراقه. حس انسان دوستیتون گل کرده؟ خون عراقیها از مال خودتون رنگین تره؟ شما هنوز اسیرهاتونو کامل مبادله نکردین، هنوز هر چند وقت یه بار کلی شهید پیدا میکنین و تشعیع جنازه راه میندازین، زود همه چی یادتون میره. اون همه سنگ شهید هارو به سینه زدن همین بود؟ تو روی خانواده شون میتونین نگاه کنین؟ شیمیایی ها هنوز هستن و منتظر مرگ. جوابی دارین بهشون بدین؟ هر چیزی یه حدی داره.
| Sepehr, 2:11 AM | link
کتابدار در مورد راهپیمایی های ضد جنگ مطلب خیلی خوبی نوشته. (متاسفانه همچنان لینک ثابت مطالب درست کار نمیکنه. مطلب روز 26 March رو منظورمه)
| Sepehr, 1:13 AM | link
بسیار مفتخر شدیم که شهر شهیدپرور تورنتو در کنار یه مشت شهر آسیایی به عنوان یکی از منابع صدور ویروس کشنده جدید معرفی شده.
| Sepehr, 1:12 AM | link
Thursday, March 27
با درگیر شدن مستقیم نیروهای گارد ریاست جمهوری عراق با نیروهای ائتلافی جنگ به حساسترین جای خودش رسیده. نبردهای چند روز آینده اهمیت خیلی زیادی دارن و تا حدود زیادی تکلیف رو روشن میکنن. اگه گارد ریاست جمهوری بتونه حملات رو دفع کنه (چیزی که احتمال اون کم نیست) باید گفت وضع خیلی پیچیده میشه و وضعیت نیروهای ائتلافی از این هم بدتر میشه. نیروهایی که با وجود ادعای فرماندهان در حقیقت بجز گرفتن ام القصر هیچ کار مهمی انجام ندادن. بصره همچنان فقط در محاصره اس و اونم نه کامل. تا حدی که یه نیروی کامل از اونجا خارج شده و به سمت فاو حمله کرده. همینطور نجف و کربلا و ناصریه. با وجود بمباران شدید هوایی که همچنان هم ادامه داره. واقعاً باید عراقیها رو تحسین کرد.
آمریکایی ها در ناصریه کاملاً زمینگیر شدن و فعلاً هیچ خبری از پبشرفت نیست. و برعکس با اضافه شدن گارد ریاست جمهوری احتمالاً اوضاع برای اونها بدتر هم میشه. قویترین نیروی عراق میتونه ورق رو به نفع خودشون برگردونه.
از طرف دیگه اعزام چتربازهای آمریکایی برای حمله از شمال میتونه موازنه نیروها رو کاملاً بهم بزنه. تنها کار مهم نیروهای ائتلافی در چند روز اخیر همین بوده. جایی که با کمک کردها میشه حمله جدی از شمال رو هم شروع کرد و فشار بیشتری وارد کرد و حتی باعث تقسیم قوای گارد ریاست جمهوری شد. و به نظر من شکست یا پیروزی همین نیروهای گارد چیزیه که سرنوشت این جنگ رو مشخص میکنه.
به هر حال چند روز آینده تکلیف خیلی چیزها رو معلوم میکنه.
آمریکایی ها در ناصریه کاملاً زمینگیر شدن و فعلاً هیچ خبری از پبشرفت نیست. و برعکس با اضافه شدن گارد ریاست جمهوری احتمالاً اوضاع برای اونها بدتر هم میشه. قویترین نیروی عراق میتونه ورق رو به نفع خودشون برگردونه.
از طرف دیگه اعزام چتربازهای آمریکایی برای حمله از شمال میتونه موازنه نیروها رو کاملاً بهم بزنه. تنها کار مهم نیروهای ائتلافی در چند روز اخیر همین بوده. جایی که با کمک کردها میشه حمله جدی از شمال رو هم شروع کرد و فشار بیشتری وارد کرد و حتی باعث تقسیم قوای گارد ریاست جمهوری شد. و به نظر من شکست یا پیروزی همین نیروهای گارد چیزیه که سرنوشت این جنگ رو مشخص میکنه.
به هر حال چند روز آینده تکلیف خیلی چیزها رو معلوم میکنه.
| Sepehr, 1:41 AM | link
یا همه کفشهای دنیا مشکل دارن یا من صد و هفت کیلویی که همش کف پاهام درد میکنه. البته خودم بیشتر به مورد اول معتقدم.
| Sepehr, 1:04 AM | link
Wednesday, March 26
آب:
يکي بود که ميگفت "من طرفدار جدايي دين و سياست هستم، چون فکر ميکنم سياست به تنهايي به اندازه ي کافي کثيف هست".
يکي بود که ميگفت "من طرفدار جدايي دين و سياست هستم، چون فکر ميکنم سياست به تنهايي به اندازه ي کافي کثيف هست".
| Sepehr, 12:55 AM | link
آهنگ جدید وبلاگ:
در مورد جنگ هم هست و مناسبت داره.
Samael
The Cross
The wind of spring blows in heaven
in the land of gold in the land of god
manipulate the holiness
maculate the lonliness
shining between two worlds
learning to win and hold
fraction of monopoly
tension of opposite's pole
give or take what has to move
for i will fight for my country
eldest to the one and i
harvest of love and light
armless - amnesty
North south east and west the cross is sent over the lands
keep draining what was and will be in our time in our life
pilot soul takes you on the ride, no rise no fall for Humankind
Among the best survive or leave
paranoid night so hard to relieve
would you betray innovation
in the name tradition
hopeless - amnesia
North south east and west the cross is sent over the lands
keep draining what was and will be in our time in our life
pilot soul takes you on the ride, no rise no fall for humankind
Halvetia gloria still smile behind the shade of shame
cross your faith, join your hands tomorrow holds another day
eldest to the one and i
harvest of love and light
dictated by war and hate
supported by those who hide
it lives in yuor mind
whatever you may say
whoever you may pray
christianity worldwide
در مورد جنگ هم هست و مناسبت داره.
Samael
The Cross
The wind of spring blows in heaven
in the land of gold in the land of god
manipulate the holiness
maculate the lonliness
shining between two worlds
learning to win and hold
fraction of monopoly
tension of opposite's pole
give or take what has to move
for i will fight for my country
eldest to the one and i
harvest of love and light
armless - amnesty
North south east and west the cross is sent over the lands
keep draining what was and will be in our time in our life
pilot soul takes you on the ride, no rise no fall for Humankind
Among the best survive or leave
paranoid night so hard to relieve
would you betray innovation
in the name tradition
hopeless - amnesia
North south east and west the cross is sent over the lands
keep draining what was and will be in our time in our life
pilot soul takes you on the ride, no rise no fall for humankind
Halvetia gloria still smile behind the shade of shame
cross your faith, join your hands tomorrow holds another day
eldest to the one and i
harvest of love and light
dictated by war and hate
supported by those who hide
it lives in yuor mind
whatever you may say
whoever you may pray
christianity worldwide
| Sepehr, 12:53 AM | link
Tuesday, March 25
حالم از هر چی دانشگاه و فرم و پست و رزومه و ... داره بهم میخوره.
| Sepehr, 12:53 PM | link
Monday, March 24
«خليج هميشه فارس، در تب و تاب - وزير دفاع ولی فقيه، در خواب»
یه موقعی مطالب نوری زاده رو میخوندم اما الان سالهاس که اصلاً رغبتی بهش ندارم. چون بار سیاسی نداره، بیشتر شبیه حرفای خاله زنکی میمونه. حالا هم دیگه کمالش رو نشون دادن. واقعاً مسخره اس. من از شمخانی به هیچ وجه خوشم نمیاد. اما به نظر من اونم آدمه و میتونه بخوابه (میتونه هم نه، باید) و حتی شکلک دربیاره. اینا هیچ ربطی به وزیر دفاع بودن نداره. معلوم نیست آقای نوری زاده تا کی میخوان به مسخره بازی خودشون ادامه بدن. اینکه یه سری ارتباطها داخل ایران داشته باشی و خبرهای زندگی خصوصی دیگران رو پخش کنی هیچ افتخاری نداره. حالا این دیگران هر کسی میخوان باشن.
ضمناً اگه این عکسارو برای انتقام از صدا و فیلم خودشون گذاشتن باید گفت که از خوابیدن و نهایتاً شکلک در آوردن تا خانم بازی راه زیادی هست.
یه موقعی مطالب نوری زاده رو میخوندم اما الان سالهاس که اصلاً رغبتی بهش ندارم. چون بار سیاسی نداره، بیشتر شبیه حرفای خاله زنکی میمونه. حالا هم دیگه کمالش رو نشون دادن. واقعاً مسخره اس. من از شمخانی به هیچ وجه خوشم نمیاد. اما به نظر من اونم آدمه و میتونه بخوابه (میتونه هم نه، باید) و حتی شکلک دربیاره. اینا هیچ ربطی به وزیر دفاع بودن نداره. معلوم نیست آقای نوری زاده تا کی میخوان به مسخره بازی خودشون ادامه بدن. اینکه یه سری ارتباطها داخل ایران داشته باشی و خبرهای زندگی خصوصی دیگران رو پخش کنی هیچ افتخاری نداره. حالا این دیگران هر کسی میخوان باشن.
ضمناً اگه این عکسارو برای انتقام از صدا و فیلم خودشون گذاشتن باید گفت که از خوابیدن و نهایتاً شکلک در آوردن تا خانم بازی راه زیادی هست.
| Sepehr, 2:12 AM | link
اسکار الان تموم شد. نقش اول مرد رو به دانیل دی لوئیس ندادن که این یعنی اینکه اسکار امسال مفت هم نمی ارزه. آدریان برادی برد و به بهانه خوشحالی و دست پاچگی یه لب اساسی هم از هال بری گرفت. ریچارد گیر عین احمقها اون جلو هر کی از شیکاگو که اسکار میبرد رو بغل میکرد و می بوسید. جوایز اصلی رو پیانیست گرفت. رومن پولانسکی برای کارگردانی و رونالد هاروود هم بهترین فیلمنامه اقتباسی. اما بهترین فیلم همونطور که انتظار میرفت شیکاگو شد. کاترین زتا جونز هم اسکار نقش دوم زن رو گرفت و نیکول کیدمن نقش اول. کریس کوپر هم نقش دوم مرد. مایکل مور اسکار فیلم مستند رو گرفت و حسابی به جرج بوش بدوبیراه گفت که هم هو شد هم تشویق و البته بیشتر هو. پدرو آلمودار فیلمنامه اریجنال رو برد و بالاخره اینکه بهترین آهنگ امینم شد که گولدن گلاب هم باید میشد اما چون اونا خیلی احساس باحالی و باکلاسی میکنن دادن به U2. لیست کامل رو میشه اینجا دید. در نهایت به نظر من مسخره بود. دانیل دی لوئیس یکی از عالی ترین بازیهای چند سال اخیر رو انجام داده بود و واقعاً حقش بود که ببره.
| Sepehr, 12:30 AM | link
Friday, March 21
این جریان حمله موشکی به پالایشگاه آبادان چیه که ما امروز شنیدیم؟
| Sepehr, 11:17 PM | link
بهترین جا برای پیگیری اخبار جنگ اینجاس.
البته CNN تنها خبرگذاری باقی مانده در بغداده. بقیه همه خبرنگارهاشونو خارج کردن. اما مسئله اینه که اصلاً در هیچ شرایطی نمیشه به CNN اطمینان کرد. دروغ زیاد میگه.
تکمیلی: عراق خبرنگاران سی ان ان رو اخراج کرد.
البته CNN تنها خبرگذاری باقی مانده در بغداده. بقیه همه خبرنگارهاشونو خارج کردن. اما مسئله اینه که اصلاً در هیچ شرایطی نمیشه به CNN اطمینان کرد. دروغ زیاد میگه.
تکمیلی: عراق خبرنگاران سی ان ان رو اخراج کرد.
| Sepehr, 2:08 AM | link
یه چیز جالب (البته نمیشه گفت جالب) که جدیداً متوجه شدم اینه که آلبوم جدید یه گروه قبل از اینکه دربیاد به صورت مشکل دار روی اینترنت پخش میکنن. این مشکل دار یعنی اینکه یا وسطش قطع میشه یا صداهای عجیب میاد یا مثل الان که meteora آلبوم جدید linkin park رو از روی کازا لایت گرفتم اصلاً آهنگ نیست. مثلاً اینا چند ثانیه مصاحبه اعضای گروه بود که هی تکرار میشد و اینو در اندازه های مختلف و به اسمهای مختلف ذخیره کرده بودن و پخش کرده بودن. این باعث میشه که آهنگای نادرست پر بشه و نشه راحت آلبوم رو از روی اینترنت داونلود کرد و احتمالاً عده زیادی قیدشو بزنن.
این آلبوم اصلاً هنوز بیرون نیومده و 5 روز دیگه قراره بیاد.
به هر حال حالا که دیدن دیگه حریف برنامه های اشتراک فایلی نمیشن از روشهای اینجوری استفاده میکنن.
این آلبوم اصلاً هنوز بیرون نیومده و 5 روز دیگه قراره بیاد.
به هر حال حالا که دیدن دیگه حریف برنامه های اشتراک فایلی نمیشن از روشهای اینجوری استفاده میکنن.
| Sepehr, 2:06 AM | link
دیدن مصاحبه یکی از بچه های گیره با چند نفر عراقی خالی از لطف نیست. اینا باعث میشه تصور بهتری از مردم عراق و مقدار علاقه اونا به صدام به دست بیاد و اینکه اونا خودشون حاضرن که به قیمت جنگ از شر صدام خلاص بشن.
همینطور این وبلاگ عراقی واقعاً جالبه. خوندنشو از دست ندین. (لینک از گیره)
همینطور این وبلاگ عراقی واقعاً جالبه. خوندنشو از دست ندین. (لینک از گیره)
| Sepehr, 12:07 AM | link
Thursday, March 20
از همه کسایی که کارت و تبریک فرستادن ممنون. من هم از همینجا به همه سال نو رو تبریک میگم. کسایی هم که وبلاگمو نمیخونن تقصیر خودشونه!
| Sepehr, 11:21 AM | link
عید ما که هر سال داره پسرفت میکنه. امسال موقع سال تحویل سر کارم! بنابرین بجز همین تبریکها چیز دیگه ای احساس نمیکنم. نمیدونم. یه احساس عجیبیه. دور بودن از یه چیزی که یه موقعی توی زندگیت خیلی مهم بوده و حالا اصلاً خبری ازش نیست....
| Sepehr, 11:10 AM | link
روزگار من از کویت گزارش میده.
| Sepehr, 10:53 AM | link
نمیدونم من قبلاً نمیدیدم یا واقعاً تعداد اشتباهات توی خبرهای بی بی سی زیاد شده.
نمونه اش: در زلاند نو، هلن کلارک نخست وزير اين کشور بار ديگر بر مخالفت دولت خود با جنگ مخالفت کرد.
یکی دیگه: آمريکاييها با مخالفان دولت عراق و بويژه گروههای کرد به توافق برسند که تسخير موصل و کرکوک را نيروهای آمريکايی انجام دهند نه نيروهای مسلح کرد.
دیروزم چند تا دیگه دیده بودم.
نمونه اش: در زلاند نو، هلن کلارک نخست وزير اين کشور بار ديگر بر مخالفت دولت خود با جنگ مخالفت کرد.
یکی دیگه: آمريکاييها با مخالفان دولت عراق و بويژه گروههای کرد به توافق برسند که تسخير موصل و کرکوک را نيروهای آمريکايی انجام دهند نه نيروهای مسلح کرد.
دیروزم چند تا دیگه دیده بودم.
| Sepehr, 10:52 AM | link
| Sepehr, 10:51 AM | link
Wednesday, March 19
این قانون که موقع امتحان آدم یاد هزار تا کار و برنامه دیگه میوفته و مشغول اونا میشه یکی از معدود قوانینیه که همیشه معتبره.
| Sepehr, 12:36 PM | link
قسمتی از یک مکالمه:
- شماره تلفن خونه ات رو دوباره بگو، گمش کردم.
- .....
- آها، پس دقیق اینو بگیرم خودت جواب میدی دیگه؟
- زیادم دقیق نگیری، مهم نیست. روندش کن. همون حدودا باشه خوبه. فوقش خونه همسایه هامون میشه، میان صدام میکنن.
- شماره تلفن خونه ات رو دوباره بگو، گمش کردم.
- .....
- آها، پس دقیق اینو بگیرم خودت جواب میدی دیگه؟
- زیادم دقیق نگیری، مهم نیست. روندش کن. همون حدودا باشه خوبه. فوقش خونه همسایه هامون میشه، میان صدام میکنن.
| Sepehr, 12:35 PM | link
Tuesday, March 18
در راستای حرف از ضرب المثل و مجلس اینم باید گفت که کروبی بهترین توصیفیه که برای "یکی به نعل یکی به میخ" وجود داره.
| Sepehr, 3:01 AM | link
ما بالاخره نفهمیدیم "کار امروز را به فردا میفکنیم" یا "صبر کنیم که زغوره حلوا سازیم"؟ این الان یکی از مهمترین مسائل منه.
این قدیمی ها هم تکلیفشون با خودشون معلوم نبوده. بابا به یه نتیجه ای می رسیدین بعد ضرب المثل میدادین بیرون. البته نباید زیاد هم انتظار داشت. اون موقع مجمع یا کمیته ای وجود نداشته که اختلافات رو اینقدر خوب حل کنه.
این قدیمی ها هم تکلیفشون با خودشون معلوم نبوده. بابا به یه نتیجه ای می رسیدین بعد ضرب المثل میدادین بیرون. البته نباید زیاد هم انتظار داشت. اون موقع مجمع یا کمیته ای وجود نداشته که اختلافات رو اینقدر خوب حل کنه.
| Sepehr, 3:00 AM | link
بی بی سی:
The US leader urged Iraqi forces not to destroy oil wells or use chemical weapons
آخرش حرف دلت رو زدی ها!
The US leader urged Iraqi forces not to destroy oil wells or use chemical weapons
آخرش حرف دلت رو زدی ها!
| Sepehr, 12:58 AM | link
Monday, March 17
بی بی سی فارسی:
به گزارش ايسنا، آقای كروبی در جمع خبرنگاران، از احتمال تشکيل كميته ای برای حل اختلاف مجمع تشخيص مصلحت نظام و مجلس خبر داد و گفت: "با تشكيل اين كميته، مشكل ما حل خواهد شد."
مجمع تشخيص مصلحت نظام برای حل اختلافات بین مجلس و شورای نگهبانه. حالا یه کمیته هم قراره برای حل این اختلاف بین مجلس و مجمع تشخيص مصلحت نظام تشکیل بشه. و الی آخر. قانون به این میگن. آخرش هم این بودجه زیادتر نشه، کم نمیشه. طبق معمول همیشه وقت گذروندنه.
ضمناً بابا معلومه مشکل از مجلسه که همش اختلاف تولید میکنه. اونو عوض کنین راحت تره. یه مجلس حرف گوش کن و یه دست و بدون دردسر بذارین جاش. مردم هم موافقن. چون زیاد فرقی نمیکنه براشون. میدونن آخرش چیه.
اینم جالب بود که "نمايندگان اصلاح طلب، نمايندگان گروه اقليت (محافظه کاران) را متهم کردند که با غيبت عمدی، سعی کرده اند جلسه را از رسميت بيندازند تا نمايندگان اصلاح طلب نتوانند مساله استعفای دسته جمعی را مطرح کنند. البته اصلاح طلبان پس از اينکه جلسه تشکيل شد اقدام به طرح استعفای دسته جمعی نکردند و جلسه ادامه يافت".
بعدش یادشون رفته که چیکار میخواستن بکنن.
به گزارش ايسنا، آقای كروبی در جمع خبرنگاران، از احتمال تشکيل كميته ای برای حل اختلاف مجمع تشخيص مصلحت نظام و مجلس خبر داد و گفت: "با تشكيل اين كميته، مشكل ما حل خواهد شد."
مجمع تشخيص مصلحت نظام برای حل اختلافات بین مجلس و شورای نگهبانه. حالا یه کمیته هم قراره برای حل این اختلاف بین مجلس و مجمع تشخيص مصلحت نظام تشکیل بشه. و الی آخر. قانون به این میگن. آخرش هم این بودجه زیادتر نشه، کم نمیشه. طبق معمول همیشه وقت گذروندنه.
ضمناً بابا معلومه مشکل از مجلسه که همش اختلاف تولید میکنه. اونو عوض کنین راحت تره. یه مجلس حرف گوش کن و یه دست و بدون دردسر بذارین جاش. مردم هم موافقن. چون زیاد فرقی نمیکنه براشون. میدونن آخرش چیه.
اینم جالب بود که "نمايندگان اصلاح طلب، نمايندگان گروه اقليت (محافظه کاران) را متهم کردند که با غيبت عمدی، سعی کرده اند جلسه را از رسميت بيندازند تا نمايندگان اصلاح طلب نتوانند مساله استعفای دسته جمعی را مطرح کنند. البته اصلاح طلبان پس از اينکه جلسه تشکيل شد اقدام به طرح استعفای دسته جمعی نکردند و جلسه ادامه يافت".
بعدش یادشون رفته که چیکار میخواستن بکنن.
| Sepehr, 7:03 PM | link
واقعاً مزه میده که در خونه رو باز کنی و بری بیرون و با دیدن هوا فحش از دهنت نیاد بیرون و از زندگی سیر نشی.
| Sepehr, 6:47 PM | link
Saturday, March 15
آخه ... ها. شما مگه چه غلطی میکنین که چهار و نیم میلیارد تومن کمه براتون؟
| Sepehr, 11:56 PM | link
نوشتن این دو تا آهنگ دلیل داره.
| Sepehr, 1:56 AM | link
2econd skin
Crawl me into your second skin
and teach me everything
Through your eyes a voyeur
Through your veils of a visionaire
talk to me about those things
not other soul would care.
Outcast all the colours that I still have
Camouflage me so I can fall and stand
somewhere between an underrated angel
and all those citizens marked with an X. Sex.
Tissue apart and right to the heart
teach me the wonders of your moral blade
so I can stand still while you have to kill
all that was yours before and now has to fade away
Draw me the fine line between religion and crime
You are one more son of God you can never be wrong
but aren't we all?
As we sit and wait
for the serpent to bite our very own tail.
As I sit and wait
for the serpent to bite my very own tail.
Crawl me into your second skin
and teach me everything
Through your eyes a voyeur
Through your veils of a visionaire
talk to me about those things
not other soul would care.
Outcast all the colours that I still have
Camouflage me so I can fall and stand
somewhere between an underrated angel
and all those citizens marked with an X. Sex.
Tissue apart and right to the heart
teach me the wonders of your moral blade
so I can stand still while you have to kill
all that was yours before and now has to fade away
Draw me the fine line between religion and crime
You are one more son of God you can never be wrong
but aren't we all?
As we sit and wait
for the serpent to bite our very own tail.
As I sit and wait
for the serpent to bite my very own tail.
| Sepehr, 12:58 AM | link
Friday, March 14
EGO DRAMA
wrestled on its back
the ego showed his face
charged up, recieving
came out knowing
hopeless intrusion
where nothing can be found
strewn, the seeds were wasted
on the innocent in awe
fruitless connection
in the ripeness of his age
drawn and thrust in anger
the dagger once again will fail
it's over
if nothing comes along
it's over for you
so in denial stand where shame is not
and unto others fall
the blame, the guilt,
the others fault
come on now
scratch and claw with all your strength
take on the wildest bull in the horde
come burn them fingers fast
and take back what they owe
return the safety where there was none...
wrestled on its back
the ego showed his face
charged up, recieving
came out knowing
hopeless intrusion
where nothing can be found
strewn, the seeds were wasted
on the innocent in awe
fruitless connection
in the ripeness of his age
drawn and thrust in anger
the dagger once again will fail
it's over
if nothing comes along
it's over for you
so in denial stand where shame is not
and unto others fall
the blame, the guilt,
the others fault
come on now
scratch and claw with all your strength
take on the wildest bull in the horde
come burn them fingers fast
and take back what they owe
return the safety where there was none...
| Sepehr, 11:21 PM | link
Thursday, March 13
خیلی حال و حوصله داشتم امروز، هر چی مست هم بود به تورم خورد. بدبختی من اینه که در هر حالتی دلم برای این مردم میسوزه. با اینکه کلی اعصابمو خورد کرد و دردسر برام درست کرد، دلم نیومد حالشو ناجور بگیرم. بهش گفتم ببین تو مست کردی، منم امروز حوصله خودمم ندارم تا چه برسه به سروکله زدن با تو. بی خیال شو برو.
برای من فرقی نمیکنه چون نمیخورم، ولی فکر میکنم اینکه ملت بخورن و بیان بیرون اصلاً کار درستی نیست. تو خونه هر کاری دلشون میخواد بکنن ولی وقتی دردسر برای بقیه درست کنن، به هر شکلی و در هر حدی باشه، باید جلوشو گرفت.
حرف از آزادی و این چرت و پرت ها هم نزنین که حس ندارم.
برای من فرقی نمیکنه چون نمیخورم، ولی فکر میکنم اینکه ملت بخورن و بیان بیرون اصلاً کار درستی نیست. تو خونه هر کاری دلشون میخواد بکنن ولی وقتی دردسر برای بقیه درست کنن، به هر شکلی و در هر حدی باشه، باید جلوشو گرفت.
حرف از آزادی و این چرت و پرت ها هم نزنین که حس ندارم.
| Sepehr, 11:57 PM | link
از دیروز که اون دانشگاه رو دیدم دارم فکر میکنم ماها از چه چیزایی محروم شدیم. حیف واقعاً حیف. فقط امیدوارم یه روز اونایی که مملکت مارو به این روز انداختن تقاصشو پس بدن.
تازه میفهمی دانشگاه چیه. امکاناتش، محیطش، آدماش. قسمت مهندسیش عین کارخونه میمونه. دانشجو هاش جابجا دور هم جمع شدن دارن حرف میزنن. آدماش درست حسابی جوابتو میدن و تا اونجا که میشه کمکت میکنن.
نه احساس دانشجو بودن، قبل از اون احساس آدم بودن میکنی. اینکه برات ارزش قائلن. نمیدونم. همه چیزمونو ازمون گرفتن. بس که خوردمون کردن و حق مون رو خوردن اصلاً یادمون رفته که درستش چیه. همیشه اینو میگفتم که دولت ایران کاری کرده که وقتی حق طبیعی مون رو هم بهمون میده کلی حال میکنیم و فکر میکنیم بهمون لطف شده. ولی اینجوری احساسش نکرده بودم. این همه سال تحقیر روم سنگینی میکرد. و نفرتم بیشتر از همیشه زده بود بالا.
تازه میفهمی دانشگاه چیه. امکاناتش، محیطش، آدماش. قسمت مهندسیش عین کارخونه میمونه. دانشجو هاش جابجا دور هم جمع شدن دارن حرف میزنن. آدماش درست حسابی جوابتو میدن و تا اونجا که میشه کمکت میکنن.
نه احساس دانشجو بودن، قبل از اون احساس آدم بودن میکنی. اینکه برات ارزش قائلن. نمیدونم. همه چیزمونو ازمون گرفتن. بس که خوردمون کردن و حق مون رو خوردن اصلاً یادمون رفته که درستش چیه. همیشه اینو میگفتم که دولت ایران کاری کرده که وقتی حق طبیعی مون رو هم بهمون میده کلی حال میکنیم و فکر میکنیم بهمون لطف شده. ولی اینجوری احساسش نکرده بودم. این همه سال تحقیر روم سنگینی میکرد. و نفرتم بیشتر از همیشه زده بود بالا.
| Sepehr, 11:40 PM | link
Wednesday, March 12
الان دارم از کتابخونه دانشگاه واترلو با اديتور فارسي لامپ مينويسم. مخم کاملاْ hang کرده. کلي اطلاعات بهش وارد شده که هنوز وقت process پيدا نکرده. هي داره not repsonding ميده. منم end task ميکنم. وقت reset ندارم.
فعلاْ فقط ميبينم و ميپرسم. تا ببينم کي وقت فکر کردن به اينا ميرسه.
عجب دانشگاهيه.
البته خود من بيشتر چيزاي نااميد کننده شنيدم. به خاطر يه ماه کل کارم داره خراب ميشه.
ديگه بايد برم که برگردم تورنتو.
فعلاْ فقط ميبينم و ميپرسم. تا ببينم کي وقت فکر کردن به اينا ميرسه.
عجب دانشگاهيه.
البته خود من بيشتر چيزاي نااميد کننده شنيدم. به خاطر يه ماه کل کارم داره خراب ميشه.
ديگه بايد برم که برگردم تورنتو.
| Sepehr, 4:06 PM | link
Tuesday, March 11
ضمناً از این به بعد وبلاگ آهنگ دار شد. هر چند وقت یه بار هم عوضش میکنم. فعلاً یه آهنگ از گروه بلک متال Agathodaimon . آدم باورش نمیشه کار اونا باشه. یکی از آرام بخش ترین آهنگایی که شنیدم.
| Sepehr, 1:50 AM | link
اونایی که فکر میکردن من غر الکی میزنم و در مورد شرایط اینجا بیخودی میگم میتونن مطلب "زندگی و کار در کانادا چه مزهای دارد" رو ببینن. اینجا زندگی همینه. اون کسایی هم که میگن حاضرن نود درصدشون فقط حرف میزنن. وقتی بیان ببینن میفهمن دنیا دست کیه. ظاهرش به نظر خوب میاد: کار که بکنی به اکثر چیزایی که الان به عنوان ضروریات مطرحه میرسی. خونه، ماشین، موبایل... چیزایی که تو ایران سخته. ولی مسئله اینه که اکثر اینا فقط حالت کرایه داره. بهت میگن مال خودته ولی در حقیقت نیست. راحت میتونن ازت بگیرن. باید کار کنی تا نگهش داری. نتیجه همون بردگی کاره. اگه یه ماه نتونی و نرسونی اونارو ازت میگیرن و تازه سابقه ات هم خراب میشه که آخر بدبختیه. بدهکار هم بشی که هیچی. همین کردیت کارتها کاری میکنن باهات که بیا ببین. اگه بتونی فقط سود بدهیتو بدی شاهکار کردی. ضمناً چاره ای هم نیست و مجبوری خودتو به این زندگی تطبیق بدی. در غیر این صورت نمیتونی زندگی کنی.
در مورد درآمد هم درسته به نظر بالا میاد اما هزینه هم بالاس به همون نسبت. یه سری هزینه های احمقانه هم هست که مجبوری بدی و بالاخره گذارت بهش میوفته. الان من فقط برای دانشگاه اقدام کردم. اقدام. با تافل و این حرفاش 500-600 تا برام دراومده. تازه فقط سه تا دانشگاه. هر چی دانشگاهت بیشتر باشه به ازای اون و تعداد رشته ها باز اضافه میشه. حالا هی زور بزن کار کن. یه چیزی از این قبیل برات پیش بیاد همش میره.
اصولاً خیلی چیزا اینجا فقط ظاهریه و ضمناً یه جورایی بستگی به آدمش هم داره. ممکنه یه سری از این چیزا راضی باشن و بگن همین که آزاده و ... بسه. ولی مسئله نگاه آدم با آزادیه. ضمناً یه مسئله مهم دیگه هم تنهاییه. وقتی تنها باشی هزار برابر بدتر میشه جریان.
جای صحبتش زیاده. حالا بعداً باز میگم.
در مورد درآمد هم درسته به نظر بالا میاد اما هزینه هم بالاس به همون نسبت. یه سری هزینه های احمقانه هم هست که مجبوری بدی و بالاخره گذارت بهش میوفته. الان من فقط برای دانشگاه اقدام کردم. اقدام. با تافل و این حرفاش 500-600 تا برام دراومده. تازه فقط سه تا دانشگاه. هر چی دانشگاهت بیشتر باشه به ازای اون و تعداد رشته ها باز اضافه میشه. حالا هی زور بزن کار کن. یه چیزی از این قبیل برات پیش بیاد همش میره.
اصولاً خیلی چیزا اینجا فقط ظاهریه و ضمناً یه جورایی بستگی به آدمش هم داره. ممکنه یه سری از این چیزا راضی باشن و بگن همین که آزاده و ... بسه. ولی مسئله نگاه آدم با آزادیه. ضمناً یه مسئله مهم دیگه هم تنهاییه. وقتی تنها باشی هزار برابر بدتر میشه جریان.
جای صحبتش زیاده. حالا بعداً باز میگم.
| Sepehr, 1:43 AM | link
Monday, March 10
شبا چون دیر میرسم خونه، تا بیام یه چیزی بنویسم و پابلیش کنم ساعت از دوازده میگذره. واسه همین اول کار فقط یه نقطه پست میکنم که بعداً ادیتش کنم و مطلب اصلی رو جاش بذارم.
| Sepehr, 11:30 PM | link
Sunday, March 9
به نظر من آمریکا و انگلیس دارن طولش میدن و هر چی میگذره شرایط رو برای خودشون بدتر میکنن. این تحت فشار گذاشتن شورای امنیت رو زودتر از اینها باید انجام میدادن. گذشت زمان به ضرر اوناس.
| Sepehr, 7:06 AM | link
Saturday, March 8
امروز شاهد تظاهرات ضد جنگ در تورنتو بودم. هوا هم خوب بود و جمعیت زیاد بودن. خیلی وقت بود تظاهرات ندیده بودم. از هر نژادی توشون پیدا میشد. بامزه بود. تظاهرات خارجی ندیده بودم تا حالا. تصورم امت همیشه در صحنه ایران بود و 22 بهمن یا 13 آبان. اما به هر حال یه وجه اشتراک داشتن: مخالفت الکی با آمریکا.
| Sepehr, 11:31 PM | link
Friday, March 7
کسایی که کانادا هستین. تا اونجا که ممکنه هیچ چیزی از این شرکت Bell Canada نگیرین که کلاهبردارترین و مزخرف ترین شرکت کاناداس. هیچ موقع هم گول نخورین که میگن سرویسمون فلانه و بهمانه. چون وقتی گرفتین همه چی تمومه. هفته ای یه بار باید زنگ بزنین دعوا کنین. سر شارژهای اضافی، سرعت بد، و هزار و یک دلیل دیگه. کسایی هم که جوابتونو میدن یه مشت احمقن که از کاری که میکنن هیچی نمیفهمن. البته این موضوع یه اپیدمی در کل کاناداس.
| Sepehr, 6:39 PM | link
Thursday, March 6
اصولاً برای من زیاد پیش اومده که با یکی که از خودم خیلی بزرگتر بوده بحث میکردم و آخرش کار به یه جایی رسیده که بهم گفتن: خوب شماها که هنوز خیلی مونده این چیزا رو بفهمین و ما کلی تجربه داریم و ...
در این مواقع من دیگه بحثو ادامه نمیدم. چون و وقتی کسی به حربه سن و سال رو آورد بیشتر معنی کم آوردن خود اون طرف رو میده. اگه دلیلی داری خوب بگو چرا سن رو به رخ آدم میکشی؟
حالا شده جریان صحبت جدید آقای بهنود.
لحن مقاله ایشون بیشتر شبیه نصیحت هایی میمونه که حال آدم از شنیدنش بهم میخوره. موقعی که بزرگها یه جوری باهات حرف میزنن که انگار خری و هیچی نمیفهمی. تشریف بردن بالای منبر و برای کسایی که رای ندادن که اصولاً هم همشون رو جوانهای بی تجربه حساب کردن سخن رانی فرمودن.
یه چیزی که این روزا زیاد ازش حرف زده میشه عکس العمل جناح راسته که اینو میگن و اونو میگن. من فکر میکردم این موضوع دیگه برای همه عادت شده باشه. واقعاً چه اهمیتی داره؟ اونا که در هیچ شرایطی حرف درست حسابی نمیزنن. یه موقعی بود وقتی حرفای شریعتمداری رو میخوندم از عصبانیت داغ میکردم از فکر اینکه یه آدم تا چه حد میتونه دروغگو و بی حیا باشه. بعد برام طبیعی شد. مسئله اینه که نتیجه فرقی نمیکنه. اونا به نفع خودشون تعبیر میکنن. این چه فرقی میکنه که به خاطرش کسی رای بده؟
دیگه اینکه جوانهایی که ازشون حرف میزنن فقط موقع انتخابات مهم میشن نه؟ بعد 18 تیر که اون همه رو گرفتن و خیلی هاشون هنوز خبری ازشون نیست یادشون نبودن؟ تا وقتی براشون نفع داشته باشن عاقل هستن و خیلی خوب میفهمن و تشخیص میدن ولی جاهای دیگه جوانی میکنن و بی تجربه میشن؟ ببخشید حتی کسی نوکری هم میکنه هزینه داره، اصلاح طلبها کجا برای جوانایی که اونا رو به قدرت رسوندن هزینه کردن؟ غیر از اینه که اونا هم عادت شده براشون که هر دفعه مردم بهشون رای بدن و بعد انگار نه انگار؟ مگه مردم به اونا بدهکارن؟
بعد از اون چیزی که خشایار هم گفته. آقای بهنود از کدوم دموکراسی حرف میزنن؟ کجاس که قراره تمرین بشه؟ میشه جوانهای ناآگاه رو راهنمایی کنن و بگن کدوم یکی از اصول دموکراسی رو دارن توی کشور میبینن؟
مثالهایی که آوردن هم واقعاً جالبه. مخصوصاً تشبیه مردم به همکلاسشون بهروز که وقتی قهر میکرده بدتر سرش میومده. از کی تا حالا اصلاح طلبها پدر مردم ایران شدن؟ اگه مردم نبودن که به اونا رای بدن چطوری به اینجا میرسیدن؟
اصولاً حرف زدن و از اینو اون ایراد گرفتن کار آسونیه و خرجی نداره. اما باید به اونایی که می پرسن شما که رای ندادین چه طرح دیگه ای دارین گفت باشه ما طرحی نداریم. قبول. طرح شما چیه؟ اصلاح طلبها تا به حال کدوم طرحی ارائه دادن که کسی بره بهش رای بده؟ و از همون مزخرفاتی هم که گفتن به کدومش عمل کردن؟ شما که گیر دادین مردم برن رای بدن چه دلیلی میبینین؟ صرف مخالفت با جناح راست؟ کافیه؟
پس اونایی که رای نمیدن برنامه ای ندارن، اونایی که رای میدن هم ندارن. تا اینجا مساوی. اما حداقلش اینه که با رای دادن به نظام مشروعیت نمیدن.
هر موقع برنامه ای داشتین بیاین حرف بزنین. ضمناً خودتونو زیاد دست بالا نگیرین. پیاده شین باهم بریم.
در این مواقع من دیگه بحثو ادامه نمیدم. چون و وقتی کسی به حربه سن و سال رو آورد بیشتر معنی کم آوردن خود اون طرف رو میده. اگه دلیلی داری خوب بگو چرا سن رو به رخ آدم میکشی؟
حالا شده جریان صحبت جدید آقای بهنود.
لحن مقاله ایشون بیشتر شبیه نصیحت هایی میمونه که حال آدم از شنیدنش بهم میخوره. موقعی که بزرگها یه جوری باهات حرف میزنن که انگار خری و هیچی نمیفهمی. تشریف بردن بالای منبر و برای کسایی که رای ندادن که اصولاً هم همشون رو جوانهای بی تجربه حساب کردن سخن رانی فرمودن.
یه چیزی که این روزا زیاد ازش حرف زده میشه عکس العمل جناح راسته که اینو میگن و اونو میگن. من فکر میکردم این موضوع دیگه برای همه عادت شده باشه. واقعاً چه اهمیتی داره؟ اونا که در هیچ شرایطی حرف درست حسابی نمیزنن. یه موقعی بود وقتی حرفای شریعتمداری رو میخوندم از عصبانیت داغ میکردم از فکر اینکه یه آدم تا چه حد میتونه دروغگو و بی حیا باشه. بعد برام طبیعی شد. مسئله اینه که نتیجه فرقی نمیکنه. اونا به نفع خودشون تعبیر میکنن. این چه فرقی میکنه که به خاطرش کسی رای بده؟
دیگه اینکه جوانهایی که ازشون حرف میزنن فقط موقع انتخابات مهم میشن نه؟ بعد 18 تیر که اون همه رو گرفتن و خیلی هاشون هنوز خبری ازشون نیست یادشون نبودن؟ تا وقتی براشون نفع داشته باشن عاقل هستن و خیلی خوب میفهمن و تشخیص میدن ولی جاهای دیگه جوانی میکنن و بی تجربه میشن؟ ببخشید حتی کسی نوکری هم میکنه هزینه داره، اصلاح طلبها کجا برای جوانایی که اونا رو به قدرت رسوندن هزینه کردن؟ غیر از اینه که اونا هم عادت شده براشون که هر دفعه مردم بهشون رای بدن و بعد انگار نه انگار؟ مگه مردم به اونا بدهکارن؟
بعد از اون چیزی که خشایار هم گفته. آقای بهنود از کدوم دموکراسی حرف میزنن؟ کجاس که قراره تمرین بشه؟ میشه جوانهای ناآگاه رو راهنمایی کنن و بگن کدوم یکی از اصول دموکراسی رو دارن توی کشور میبینن؟
مثالهایی که آوردن هم واقعاً جالبه. مخصوصاً تشبیه مردم به همکلاسشون بهروز که وقتی قهر میکرده بدتر سرش میومده. از کی تا حالا اصلاح طلبها پدر مردم ایران شدن؟ اگه مردم نبودن که به اونا رای بدن چطوری به اینجا میرسیدن؟
اصولاً حرف زدن و از اینو اون ایراد گرفتن کار آسونیه و خرجی نداره. اما باید به اونایی که می پرسن شما که رای ندادین چه طرح دیگه ای دارین گفت باشه ما طرحی نداریم. قبول. طرح شما چیه؟ اصلاح طلبها تا به حال کدوم طرحی ارائه دادن که کسی بره بهش رای بده؟ و از همون مزخرفاتی هم که گفتن به کدومش عمل کردن؟ شما که گیر دادین مردم برن رای بدن چه دلیلی میبینین؟ صرف مخالفت با جناح راست؟ کافیه؟
پس اونایی که رای نمیدن برنامه ای ندارن، اونایی که رای میدن هم ندارن. تا اینجا مساوی. اما حداقلش اینه که با رای دادن به نظام مشروعیت نمیدن.
هر موقع برنامه ای داشتین بیاین حرف بزنین. ضمناً خودتونو زیاد دست بالا نگیرین. پیاده شین باهم بریم.
| Sepehr, 11:36 PM | link
Wednesday, March 5
وبلاگ در اسلام!
- هر کسی به من لینک بده دو متر و نیم زمین تو بهشت میگیره.
- هرکسی هر روز وبلاگش رو آپدیت کنه با اولیای خدا محشور میشه.
- وبلاگ نویسی سنت انبیاست.
- در حدیثی نبوی اومده که امام زمان هم وبلاگ مینویسد، ولی با نام مستعار. مومنین واقعی سعادت خواندن وبلاگش رو دارن، ولی هیچوقت نمیفهمن که اون وبلاگ به امامشون تعلق داره.
- هرکسی وبلاگ من رو به ده هزار نفر معرفی کنه، خداوند تمام گناهاش رو میبخشه.
- هر کسی به من لینک بده دو متر و نیم زمین تو بهشت میگیره.
- هرکسی هر روز وبلاگش رو آپدیت کنه با اولیای خدا محشور میشه.
- وبلاگ نویسی سنت انبیاست.
- در حدیثی نبوی اومده که امام زمان هم وبلاگ مینویسد، ولی با نام مستعار. مومنین واقعی سعادت خواندن وبلاگش رو دارن، ولی هیچوقت نمیفهمن که اون وبلاگ به امامشون تعلق داره.
- هرکسی وبلاگ من رو به ده هزار نفر معرفی کنه، خداوند تمام گناهاش رو میبخشه.
| Sepehr, 4:40 PM | link
Monday, March 3
نگاهی به انتخابات شورای شهر
انتخابات شوراها یک ویژگی اصلی را دارا بود. برعکس انتخابات چند سال اخیر بعد از مدتها مخالفان حکومت ایران در مورد شرکت یا عدم شرکت نظر مشترکی نداشتند.
بعضی ها به نتیجه گیری جناح محافظه کار استناد میکردند که آنها عدم حضور مردم را به نفع خود تعبیر میکنند.
محافظه کاران بارها نشان داده اند که به هیچ قاعده ای پایبند نیستند. از آنها نمیتوان انتظار قبول حقیقت را داشت. آنان نتیجه هر انتخاباتی و هر چیزی که باشد را به نفع خود تعبیر میکنند و در نهایت مخالفت با خود را، رای به نظام.
بنابرین بحث دیگر محافظه کاران نیستند. گروهیست که حداقل از نظر ظاهری نقش مقابل آنها را به عهده گرفته است.
انتخابات شورا اهمیت خاصی از نظر اجرایی ندارد. توازن قدرت را برهم نمیزند. عدم شرکت مردم اشتباه نبوده وهیچ پشیمانی هم به دنبال نخواهد داشت. شورای جدید در بهترین حالت خود نمیتواند از شورای اول پیشی بگیرد که مهره های قدرتمندی چون حجاریان، نوری، عطریان فر و ... را در اختیار داشت و نهایتاً کار آن به انحلال کشید. شوراها هنوز جایگاه خود را نیافته اند و یافتن و تاثیرگذار شدن آنان به زمان احتیاج دارد.
بنابرین تنها نتیجه انتخابات هشدار به اصلاح طلبان است که بدانند با راهی که پیش گرفته اند به زودی کاملاً حذف خواهند شد. چه که تنها پایگاهی که همیشه به آن تکیه داشتند را هم از دست میدهند. اکنون برای خروج از حاکمیت و رفراندم هم دیر شده است و دیگر با آنها نمیتوانند به مقابله سیاسی بپردازند. و شاید این هم درسی بسیار مهم برای آنان باشد تا بدانند در دنیای سیاست فرصتها برای همیشه باقی نخواهند ماند.
اصلاح طلبان هیچوقت به امکان سرخوردگی مردم فکر نکردند. به اینکه مردم بالاخره از این بازی خسته خواهند شد و وقتی نتیجه حضور خود را نبینند دیگر دلیلی برای حضور نخواهند یافت. امری کاملاً بدیهی. چگونه میتوان انتظار داشت مردمی که علیرضا نوری و جمیله کدیور را با آرایی بالا به مجلس فرستادند و دیگر اسمی از آنها نشنیدند باز دیگر به صرف روابط خانوادگی به کسی رای دهند؟ یا با شنیدن اعترافات عبدی که از ستونهای اصلی دوم خرداد به شمار می آمد باز هم به جبهه مشارکت اطمینان داشته باشند؟
این پاسخ مردم به کوته کاریها، سازشها، انفعال و ... آنان بود.
حال باید امیدوار به تغییرات باشیم. اختلافات درونی گروههای دوم خرداد را باید به فال نیک گرفت. شاید وقت آن رسیده باشد که یک تصفیه حساب صورت گیرد و اعضای واقعاً همفکر در کنار هم قرار گیرند نه به خاطر وجه مشترک مخالفت با جناح انحصارطلب. تکلیف اعضایی چون مهدی کروبی که بارها نشان داده که میتواند کاملاً به عنوان مهره راست ایفای نقش کند مشخص شود. جدایی اعضای رادیکال از دیگران میتواند یکی از راههای بازسازی وجهه عمومی مشارکت باشد. این جدایی به خودی خود منافعی بیش از مضرات خواهد داشت و نتیجه میتواند نقش آلترناتیو را به عهده بگیرد که به دست آوردن حمایت مردم هم برای آن دور از دسترس نخواهد بود. دمیدن شور و حال سیاسی (از نوع واقعی، نه چیزی که در این مدت شاهد بوده ایم) میتواند مردم را با انتخابات آشتی دهد.
باید منتظر بود و دید.
انتخابات شوراها یک ویژگی اصلی را دارا بود. برعکس انتخابات چند سال اخیر بعد از مدتها مخالفان حکومت ایران در مورد شرکت یا عدم شرکت نظر مشترکی نداشتند.
بعضی ها به نتیجه گیری جناح محافظه کار استناد میکردند که آنها عدم حضور مردم را به نفع خود تعبیر میکنند.
محافظه کاران بارها نشان داده اند که به هیچ قاعده ای پایبند نیستند. از آنها نمیتوان انتظار قبول حقیقت را داشت. آنان نتیجه هر انتخاباتی و هر چیزی که باشد را به نفع خود تعبیر میکنند و در نهایت مخالفت با خود را، رای به نظام.
بنابرین بحث دیگر محافظه کاران نیستند. گروهیست که حداقل از نظر ظاهری نقش مقابل آنها را به عهده گرفته است.
انتخابات شورا اهمیت خاصی از نظر اجرایی ندارد. توازن قدرت را برهم نمیزند. عدم شرکت مردم اشتباه نبوده وهیچ پشیمانی هم به دنبال نخواهد داشت. شورای جدید در بهترین حالت خود نمیتواند از شورای اول پیشی بگیرد که مهره های قدرتمندی چون حجاریان، نوری، عطریان فر و ... را در اختیار داشت و نهایتاً کار آن به انحلال کشید. شوراها هنوز جایگاه خود را نیافته اند و یافتن و تاثیرگذار شدن آنان به زمان احتیاج دارد.
بنابرین تنها نتیجه انتخابات هشدار به اصلاح طلبان است که بدانند با راهی که پیش گرفته اند به زودی کاملاً حذف خواهند شد. چه که تنها پایگاهی که همیشه به آن تکیه داشتند را هم از دست میدهند. اکنون برای خروج از حاکمیت و رفراندم هم دیر شده است و دیگر با آنها نمیتوانند به مقابله سیاسی بپردازند. و شاید این هم درسی بسیار مهم برای آنان باشد تا بدانند در دنیای سیاست فرصتها برای همیشه باقی نخواهند ماند.
اصلاح طلبان هیچوقت به امکان سرخوردگی مردم فکر نکردند. به اینکه مردم بالاخره از این بازی خسته خواهند شد و وقتی نتیجه حضور خود را نبینند دیگر دلیلی برای حضور نخواهند یافت. امری کاملاً بدیهی. چگونه میتوان انتظار داشت مردمی که علیرضا نوری و جمیله کدیور را با آرایی بالا به مجلس فرستادند و دیگر اسمی از آنها نشنیدند باز دیگر به صرف روابط خانوادگی به کسی رای دهند؟ یا با شنیدن اعترافات عبدی که از ستونهای اصلی دوم خرداد به شمار می آمد باز هم به جبهه مشارکت اطمینان داشته باشند؟
این پاسخ مردم به کوته کاریها، سازشها، انفعال و ... آنان بود.
حال باید امیدوار به تغییرات باشیم. اختلافات درونی گروههای دوم خرداد را باید به فال نیک گرفت. شاید وقت آن رسیده باشد که یک تصفیه حساب صورت گیرد و اعضای واقعاً همفکر در کنار هم قرار گیرند نه به خاطر وجه مشترک مخالفت با جناح انحصارطلب. تکلیف اعضایی چون مهدی کروبی که بارها نشان داده که میتواند کاملاً به عنوان مهره راست ایفای نقش کند مشخص شود. جدایی اعضای رادیکال از دیگران میتواند یکی از راههای بازسازی وجهه عمومی مشارکت باشد. این جدایی به خودی خود منافعی بیش از مضرات خواهد داشت و نتیجه میتواند نقش آلترناتیو را به عهده بگیرد که به دست آوردن حمایت مردم هم برای آن دور از دسترس نخواهد بود. دمیدن شور و حال سیاسی (از نوع واقعی، نه چیزی که در این مدت شاهد بوده ایم) میتواند مردم را با انتخابات آشتی دهد.
باید منتظر بود و دید.
| Sepehr, 2:26 AM | link
Sunday, March 2
نمیتونم توصیف کنم از دیدن این داستان چقدر خوشحال شدم. داستانی که خیلی وقت پیش خوندم. با اینکه زیاده ولی دوست دارم همینجا کامل بیارمش.
قلب فروزان دانکو
ماکسیم گورکی
مترجم ناشناس
در دوران کهن بر روی زمین عدهیی از مردم میزیستند که جنگلهای غیر قابل عبور از سه جانب آنها را دربرگرفته بود، جانب چهارم آنها به صحرا منتهی میشد.
اینها مردمانی شادمان و نیرومند و بی باک بودند. تا آنکه یک روز دشواری بر آنان روی آورد. معلوم نبود از کجا قبایل دیگری ظاهر شدند و ساکنین سابق را به عمق جنگل راندند. در آنجا ظلمت و مرداب بود، چرا که جنگلی کهن بود و شاخههای درختان چنان در هم و انبوه به هم پیچیده شدهبود که از خلال آنها آسمان دیده نمیشد و انوار خورشید به ندرت میتوانستند برای خود از میان شاخ و برگهای انبوه راهی و یا روزنهیی به سوی مرداب بگشایند. لیکن اگر به ندرت اشعهی خورشید بر روی مرداب میتابید بخارهای متعفن برمیخاست که در اثر آن مردم یکی پس از دیگری ناتوان و نابود میشدند.
آنگاه زنان و کودکان این قبیله شروع به گریستن کردند و پدران به فکر فرو رفته و به اندوه دچار شدند. میبایستی از این جنگل خارج شد و برای این کار دو راه وجود داشت: یک راه به عقب بود که در آنجا دشمنان نیرومند و سنگدل مستقر شده بودند، راه دیگر در مقابل که در آنجا هم درختان بسیار عظیم و کهن وجود داشت که با شاخههای توانای خود تنگ یکدیگر را در آغوش گرفته و ریشههای گره خوردهی خود را در ژرفای گل و لای چسبناک مرداب فرو برده بودند.
این درختان بیحرکت روزها ساکت و در تاریکی مطلق ایستاده بودند و شبهنگام، موقعی که خرمنهای آتش برافروخته میشد باز هم تنگ تر به دور مردم حلقه میزدند. همیشه، چه روز و شب، به دور آن مردم حلقههایی از تاریکی غلیظ وجود داشت که گویی میخواست آنها را در هم بفشارد، حال آنکه آنان به فضای صحرا عادت کرده بودند. وحشتناکتر از همه این بود که هنگامی که باد بر بالای شاخههای درختان میوزید سراسر جنگل با صدایی خفه به همهمه درمیآمد گویی تهدید میکرد و ترانهی غمانگیز و عزای آن مردم را میخواند.
با این همه این مردم توانا و نیرومند بودند و آنقدر قدرت داشتند که تا سرحد مرگ با آنهایی که زمانی به آنان غالب آمدهبودند بجنگند، ولی آنها نمیتوانستند در نبردها بمیرند زیرا آنان گفتنیهایی داشتند که اگر میمردند مسلماً به همراه زندگی آنان و نیز وصایاشان نابود میشدند و از بین میرفتند. به همین جهت در شبهای دراز زیر همهمهی خفهی جنگل و در میان بخارهای مسمومکنندهی مرداب مینشستند و بیتوته میکردند و میاندیشیدند.
در آن حال سایههایی از آتش در اطرافشان به همراه رقصی بیصدا به جست و خیز در میآمد و به نظر میرسید که این سایهها نیستند که میرقصند بلکه ارواح خبیثهی جنگل و مرداباند که جشن و سرور به پا کردهاند...
مردم مدام مینشستند و فکر میکردند.
ولی هیچ چیز مانند افکار غمانگیز جان انسان را فرسوده نمیسازد. این مردم از اندوه و غم بی پایان ضعیف شدهبودند...
وحشت در میان آنها ایجاد شده و بازوی توانای برومندشان را به زنجیر کشیده بود. این وحشت را آنها با نوحهسرایی بر روی اجساد کسانی که در اثر بخارهای متعفن و مسمومکننده جان میسپردند و به سرنوشت زندهگان که وحشت و ترس آنها را به زنجیر کشیدهبود تشدید میکردند و سخنان آمیخته با ترس اندکاندک در جنگل شنیده میشد. ابتدا بیمناک و آهسته، و سپس مدام بلندتر و بلندتر...
اکنون دیگر میخواستند به سوی دشمن رهسپار شوند و آزادی خود را تقدیم او کنند و چنان از ترس مرگ به وحشت افتاده بودند که از زندگی برده وار ابا و ترسی نداشتند...
لیکن در این هنگام دانکو پدیدار شد و به تنهایی همه را نجات بخشید.
دانکو جوانی زیباروی بود، زیبارویان همیشه شجاعاند. او به رفقای خود گفت:
«با اندوه و غم نتوان سنگ را از سر راه برداشت. کسی که کاری انجام نمیدهد کاری از پیش نخواهد برد. آخر چرا و برای چه نیروهای خود را در فکر و اندوه تباه میسازیم؟ به پا خیزید تا به جنگل برویم و از وسط آن بگذریم، آخر باید انتهایی داشته باشد. هر چیز در جهان پایانی دارد! برویم! یاالله! آهان!...»
مردم به او نگریستند و دیدند او از همه بهتر است، زیرا در دیدگان تیزبیناش نیروهای فراوان و آتش زنده میدرخشید. آنها گفتند تو ما را رهنمون باش!
آنوقت او راهنمایی کرد...
دانکو به راه افتاد و همه به دنبالاش روان شدند و به او اعتماد کردند. راه دشواری بود! تاریک و ظلمت محض، و در هر قدم مرداب کام گل و لای خویش را میگشود و مردم را میبلعید و درختان به مثابه دیوارهایی مستحکم راه را می بستند. شاخههایآنها به هم پیچیده شده بود و در همهجا ریشهها مانند مارها کشیده شده بودند و هر قدم برایآن مردم به بهای بسیاری عرق ریختن و خون فشاندن تمام میشد.
مدت زمانی دراز آنها میرفتند... جنگل مدام انبوهتر میشد و نیروی آنها کمتر و کمتر. آنگاه شروع کردند از دانکو انتقاد کردن و میگفتند او جوان و بیتجربه بوده و بیهوده آنها را به طرف هدف نامعلوم راه انداخته است. ولی او در جلوی آنان راه میسپرد و بیباک و گشادهرو پیش میرفت.
ناگهان یک روز رعدی بر بالای جنگل غرید و درختان با صدایی خفه ولی مهیب به همهمه در آمدند. آنگاه بر جنگل چنان ظلمتی مستولی شد که گویی یکباره همهی شبها به هر اندازه که از اول ایجاد دنیا تا کنون بودهاست در جنگل جمع شده. این مردم کوچک و ناتوان میان درختان عظیم و همهمهی مهیب رعد راه میسپردند، راه میسپردند و درختان عظیمالجثه در حالی که تاب میخوردند ترانههایی خشمآلود زمزمه میکردند. هنگامـی که رعد و برق بالای درختان جنگل پرواز میکرد و دقیقهیی با فروغ نیلگون و سرد خود آن را روشن میساخت، به همانگونه که مردم وحشتناک آناً نمایان میشدند به همانگونه نیز فوراً از نظر ناپدید میگشتند.
درختان که با نور سرد برق روشن میشدند به نظر موجودات زندهیی میرسیدند که به دور این مردم پراکنده شده بودند. این موجودات از اعماق ظلمت با دستهای دراز و استخواني خود مردم را در دامی انبوه میپیچیدند و میکوشیدند آنان را متوقف سازند. در میان ظلمت شاخ و برگها بر روی رونده گان چیزی وحشتناک تاریک و سرد مینگریست.
این راهی دشوار بود و مردمی که در اثر این راهپیمایی فرسوده شده بودند جرأت و شهامت خود را از دست میدادند. آنها شرم داشتند که به ناتوانی خود اعتراف کنند به همین جهت در حالت خشم و غضب به دانکو که پیشاپیش آنها راه میسپرد پرخاش میکردند. آنها او را سرزنش میکردند از اینکه نتوانسته درست آنها را راهنمایی و رهبری کند!
بدین طریق آنها در زیر همهمهی پرابهت جنگل و در میان ظلمت متراکم متوقف شدند و فرسوده و غضبناک به محاکمه نمودن دانکو پرداختند.
آنها گفتند که تو برای ما زیانآور و بیهوده هستی! تو ما را اینجا کشاندی و فرسوده نمودی و در عوض باید نابود شوی!
دانکو در برابر آنان سینه سپر کرد و بانگ برآورد که شما گفتید ما را راهنمایی کن، من هم کردم. در نهاد من مردانهگی راهنمایی کردن هست، به همین جهت شما را راهنمایی کردم. اما شما؟ بله، شما برای کمک کردن به خودتان چه کردید؟ شما فقط راه میسپردید و نمیدانستید چگونه نیروی خود را برای راهی طولانیتر حفظ کنید! شما فقط میرفتید و میرفتید، مانند یک گله گوسفند.
این سخنان آنها را بیش از پیش به خشم دچار ساخت. آنها غریدند و گفتند تو باید بمیری! باید بمیری!
اما جنگل باز هم همهمه میکرد و همهمه و فریادهای آنها را تکرار مینمود و روشنایی برق ظلمت را تکه پاره میکرد.
دانکو به کسانی که به خاطر آنها آنقدر زحمت متحمل شدهبود نگریست و دید که آنها همچون جانورانند. بسیاری از مردم به دور او حلقه زده بودند و لیکن بر چهرهی آنها از حقشناسي اثری نبود و انتظار رحم از آنان نمیرفت. آنگاه در قلب او آتش خشم شعلهور شد، اما در اثر مهر و محبتی که نسبت به مردم داشت فوراً خاموش شد. او مردم را دوست میداشت و فکر میکرد شاید بدون او نابود میشدند. از این رو آرزوی نجات بخشیدن آنها هم چون آتشی مقدس در قلباش شعله کشید. میل نجات بخشیدن و به راه راحت رساندن آنان ناگهان فروغی از آتش در چشمهای او نمایان ساخت.
مردم با دیدن او تصور کردند که دانکو به خشم شدید دچار شده و برای همین است چشماناش آنچنان درخشنده و پرفروغ است.
آنها محتاطتر شدند و مانند گرگها منتظر ماندند که دانکو با آنها نبرد کند. دایرهی محاصره را به دور او تنگتر کردند تا سهلتر بتوانند بر او مسلط و چیره بشوند.
اما دانکو قصد آنها را فهمید و از آن جهت قلباش بیشتر شعلهور شد، زیرا اندیشههایآنها در او اندوه به وجود میآورد. باز جنگل بیش از پیش ترانههای غمانگیز خود را میخواند، رعد میغرید و باران میبارید...
دانکو با فریادی بلندتر از غرش رعد فریاد زد: من چهکار میتوانم برای این مردم بکنم؟
ناگهان او با دست سینهاش را درید و از آن میان قلباش را بیرون کشید و بر بالای سرش بلند کرد. آن قلب چنان فروزنده و درخشنده بود که از خورشید هم فروزانتر مینمود و سراسر جنگل که با این مشعل عظیم عشق به مردم منور و تابناک شدهبود به سکوت دچار گردید و ظلمت در اثر آن فروغ به سرعت برق و باد پراکنده گردید و در اعماق جنگل مرداب، لرزان، در خواب گلآلود خود فرورفت. لیکن مردم حیرتزده همچون سنگ بر جای خشک شدند.
دانکو فریاد کشید و گفت برویم! و خود پیشاپیش قرار گرفت در حالیکه قلب فروزاناش را بلند نگاه داشته بود و با آن راه را بر مردمان روشن میساخت.
آنها محسور به دنبال وی به راه افتادند. باز بار دیگر جنگل به همهمه درآمد و قلل درختان با تعجب حرکت میکردند ولی صدای همهمهی آنان در اثر صدای پای مردمی که میدویدند خفه و خفهتر میشد. همه که مجذوب منظرهی معجزهآسای قلب فروزان شدهبودند به سرعت و چابکی میدویدند.
اکنون هم مردم نابود میشدند ولی بدون شکوه و گریه زاری. اما دانکو مدام پیشاپیش بود و قلباش دائماً فروزان بود و فروزان!
ناگهان جنگل در برابر او شکاف برداشت و پشت سر آنها قرار گرفت. دانکو و آن مردم به یک باره در دریای فضایی آفتابي و هوایی پاک که در اثر باران شسته شدهبود غوطهور شدند.
رعد و برق هنوز در پشت سر آنها در بالای جنگل بود، ولی در اینجا آفتاب میدرخشید و صحرا نفس تازه میکرد و در زیر دانههای الماسگون باران علفهای برق میزدند و رودخانه مانند طلا شفاف بود...
که در اثر شعاع آفتابی که غروب میکرد رودخانه به نظر سرخفام میآمد. همچون خونی که مانند چشمهیی داغ از سیندهی دانکو بیرون میزد. دانکو بیباک و مغرور به پیش، به سوی صحرای بیپایان، نظر افکند و نگاه شادمانهیخود را به سوی زمین آزاد انداخت و مغرورانه خندید، سپس بر روی زمین درغلطید و بیحرکت شد. قلب شجاع او هنوز در کنار جسدش میسوخت و فروزان بود.
از میان آن مردم تنها یک نفر به آن توجه کرد، و از سر احتیاط پا بر روی آن قلب مغرور نهاد...
آنگاه قلب دانکو به اخگرهایی مبدل شد و خاموش گشت..
قلب فروزان دانکو
ماکسیم گورکی
مترجم ناشناس
در دوران کهن بر روی زمین عدهیی از مردم میزیستند که جنگلهای غیر قابل عبور از سه جانب آنها را دربرگرفته بود، جانب چهارم آنها به صحرا منتهی میشد.
اینها مردمانی شادمان و نیرومند و بی باک بودند. تا آنکه یک روز دشواری بر آنان روی آورد. معلوم نبود از کجا قبایل دیگری ظاهر شدند و ساکنین سابق را به عمق جنگل راندند. در آنجا ظلمت و مرداب بود، چرا که جنگلی کهن بود و شاخههای درختان چنان در هم و انبوه به هم پیچیده شدهبود که از خلال آنها آسمان دیده نمیشد و انوار خورشید به ندرت میتوانستند برای خود از میان شاخ و برگهای انبوه راهی و یا روزنهیی به سوی مرداب بگشایند. لیکن اگر به ندرت اشعهی خورشید بر روی مرداب میتابید بخارهای متعفن برمیخاست که در اثر آن مردم یکی پس از دیگری ناتوان و نابود میشدند.
آنگاه زنان و کودکان این قبیله شروع به گریستن کردند و پدران به فکر فرو رفته و به اندوه دچار شدند. میبایستی از این جنگل خارج شد و برای این کار دو راه وجود داشت: یک راه به عقب بود که در آنجا دشمنان نیرومند و سنگدل مستقر شده بودند، راه دیگر در مقابل که در آنجا هم درختان بسیار عظیم و کهن وجود داشت که با شاخههای توانای خود تنگ یکدیگر را در آغوش گرفته و ریشههای گره خوردهی خود را در ژرفای گل و لای چسبناک مرداب فرو برده بودند.
این درختان بیحرکت روزها ساکت و در تاریکی مطلق ایستاده بودند و شبهنگام، موقعی که خرمنهای آتش برافروخته میشد باز هم تنگ تر به دور مردم حلقه میزدند. همیشه، چه روز و شب، به دور آن مردم حلقههایی از تاریکی غلیظ وجود داشت که گویی میخواست آنها را در هم بفشارد، حال آنکه آنان به فضای صحرا عادت کرده بودند. وحشتناکتر از همه این بود که هنگامی که باد بر بالای شاخههای درختان میوزید سراسر جنگل با صدایی خفه به همهمه درمیآمد گویی تهدید میکرد و ترانهی غمانگیز و عزای آن مردم را میخواند.
با این همه این مردم توانا و نیرومند بودند و آنقدر قدرت داشتند که تا سرحد مرگ با آنهایی که زمانی به آنان غالب آمدهبودند بجنگند، ولی آنها نمیتوانستند در نبردها بمیرند زیرا آنان گفتنیهایی داشتند که اگر میمردند مسلماً به همراه زندگی آنان و نیز وصایاشان نابود میشدند و از بین میرفتند. به همین جهت در شبهای دراز زیر همهمهی خفهی جنگل و در میان بخارهای مسمومکنندهی مرداب مینشستند و بیتوته میکردند و میاندیشیدند.
در آن حال سایههایی از آتش در اطرافشان به همراه رقصی بیصدا به جست و خیز در میآمد و به نظر میرسید که این سایهها نیستند که میرقصند بلکه ارواح خبیثهی جنگل و مرداباند که جشن و سرور به پا کردهاند...
مردم مدام مینشستند و فکر میکردند.
ولی هیچ چیز مانند افکار غمانگیز جان انسان را فرسوده نمیسازد. این مردم از اندوه و غم بی پایان ضعیف شدهبودند...
وحشت در میان آنها ایجاد شده و بازوی توانای برومندشان را به زنجیر کشیده بود. این وحشت را آنها با نوحهسرایی بر روی اجساد کسانی که در اثر بخارهای متعفن و مسمومکننده جان میسپردند و به سرنوشت زندهگان که وحشت و ترس آنها را به زنجیر کشیدهبود تشدید میکردند و سخنان آمیخته با ترس اندکاندک در جنگل شنیده میشد. ابتدا بیمناک و آهسته، و سپس مدام بلندتر و بلندتر...
اکنون دیگر میخواستند به سوی دشمن رهسپار شوند و آزادی خود را تقدیم او کنند و چنان از ترس مرگ به وحشت افتاده بودند که از زندگی برده وار ابا و ترسی نداشتند...
لیکن در این هنگام دانکو پدیدار شد و به تنهایی همه را نجات بخشید.
دانکو جوانی زیباروی بود، زیبارویان همیشه شجاعاند. او به رفقای خود گفت:
«با اندوه و غم نتوان سنگ را از سر راه برداشت. کسی که کاری انجام نمیدهد کاری از پیش نخواهد برد. آخر چرا و برای چه نیروهای خود را در فکر و اندوه تباه میسازیم؟ به پا خیزید تا به جنگل برویم و از وسط آن بگذریم، آخر باید انتهایی داشته باشد. هر چیز در جهان پایانی دارد! برویم! یاالله! آهان!...»
مردم به او نگریستند و دیدند او از همه بهتر است، زیرا در دیدگان تیزبیناش نیروهای فراوان و آتش زنده میدرخشید. آنها گفتند تو ما را رهنمون باش!
آنوقت او راهنمایی کرد...
دانکو به راه افتاد و همه به دنبالاش روان شدند و به او اعتماد کردند. راه دشواری بود! تاریک و ظلمت محض، و در هر قدم مرداب کام گل و لای خویش را میگشود و مردم را میبلعید و درختان به مثابه دیوارهایی مستحکم راه را می بستند. شاخههایآنها به هم پیچیده شده بود و در همهجا ریشهها مانند مارها کشیده شده بودند و هر قدم برایآن مردم به بهای بسیاری عرق ریختن و خون فشاندن تمام میشد.
مدت زمانی دراز آنها میرفتند... جنگل مدام انبوهتر میشد و نیروی آنها کمتر و کمتر. آنگاه شروع کردند از دانکو انتقاد کردن و میگفتند او جوان و بیتجربه بوده و بیهوده آنها را به طرف هدف نامعلوم راه انداخته است. ولی او در جلوی آنان راه میسپرد و بیباک و گشادهرو پیش میرفت.
ناگهان یک روز رعدی بر بالای جنگل غرید و درختان با صدایی خفه ولی مهیب به همهمه در آمدند. آنگاه بر جنگل چنان ظلمتی مستولی شد که گویی یکباره همهی شبها به هر اندازه که از اول ایجاد دنیا تا کنون بودهاست در جنگل جمع شده. این مردم کوچک و ناتوان میان درختان عظیم و همهمهی مهیب رعد راه میسپردند، راه میسپردند و درختان عظیمالجثه در حالی که تاب میخوردند ترانههایی خشمآلود زمزمه میکردند. هنگامـی که رعد و برق بالای درختان جنگل پرواز میکرد و دقیقهیی با فروغ نیلگون و سرد خود آن را روشن میساخت، به همانگونه که مردم وحشتناک آناً نمایان میشدند به همانگونه نیز فوراً از نظر ناپدید میگشتند.
درختان که با نور سرد برق روشن میشدند به نظر موجودات زندهیی میرسیدند که به دور این مردم پراکنده شده بودند. این موجودات از اعماق ظلمت با دستهای دراز و استخواني خود مردم را در دامی انبوه میپیچیدند و میکوشیدند آنان را متوقف سازند. در میان ظلمت شاخ و برگها بر روی رونده گان چیزی وحشتناک تاریک و سرد مینگریست.
این راهی دشوار بود و مردمی که در اثر این راهپیمایی فرسوده شده بودند جرأت و شهامت خود را از دست میدادند. آنها شرم داشتند که به ناتوانی خود اعتراف کنند به همین جهت در حالت خشم و غضب به دانکو که پیشاپیش آنها راه میسپرد پرخاش میکردند. آنها او را سرزنش میکردند از اینکه نتوانسته درست آنها را راهنمایی و رهبری کند!
بدین طریق آنها در زیر همهمهی پرابهت جنگل و در میان ظلمت متراکم متوقف شدند و فرسوده و غضبناک به محاکمه نمودن دانکو پرداختند.
آنها گفتند که تو برای ما زیانآور و بیهوده هستی! تو ما را اینجا کشاندی و فرسوده نمودی و در عوض باید نابود شوی!
دانکو در برابر آنان سینه سپر کرد و بانگ برآورد که شما گفتید ما را راهنمایی کن، من هم کردم. در نهاد من مردانهگی راهنمایی کردن هست، به همین جهت شما را راهنمایی کردم. اما شما؟ بله، شما برای کمک کردن به خودتان چه کردید؟ شما فقط راه میسپردید و نمیدانستید چگونه نیروی خود را برای راهی طولانیتر حفظ کنید! شما فقط میرفتید و میرفتید، مانند یک گله گوسفند.
این سخنان آنها را بیش از پیش به خشم دچار ساخت. آنها غریدند و گفتند تو باید بمیری! باید بمیری!
اما جنگل باز هم همهمه میکرد و همهمه و فریادهای آنها را تکرار مینمود و روشنایی برق ظلمت را تکه پاره میکرد.
دانکو به کسانی که به خاطر آنها آنقدر زحمت متحمل شدهبود نگریست و دید که آنها همچون جانورانند. بسیاری از مردم به دور او حلقه زده بودند و لیکن بر چهرهی آنها از حقشناسي اثری نبود و انتظار رحم از آنان نمیرفت. آنگاه در قلب او آتش خشم شعلهور شد، اما در اثر مهر و محبتی که نسبت به مردم داشت فوراً خاموش شد. او مردم را دوست میداشت و فکر میکرد شاید بدون او نابود میشدند. از این رو آرزوی نجات بخشیدن آنها هم چون آتشی مقدس در قلباش شعله کشید. میل نجات بخشیدن و به راه راحت رساندن آنان ناگهان فروغی از آتش در چشمهای او نمایان ساخت.
مردم با دیدن او تصور کردند که دانکو به خشم شدید دچار شده و برای همین است چشماناش آنچنان درخشنده و پرفروغ است.
آنها محتاطتر شدند و مانند گرگها منتظر ماندند که دانکو با آنها نبرد کند. دایرهی محاصره را به دور او تنگتر کردند تا سهلتر بتوانند بر او مسلط و چیره بشوند.
اما دانکو قصد آنها را فهمید و از آن جهت قلباش بیشتر شعلهور شد، زیرا اندیشههایآنها در او اندوه به وجود میآورد. باز جنگل بیش از پیش ترانههای غمانگیز خود را میخواند، رعد میغرید و باران میبارید...
دانکو با فریادی بلندتر از غرش رعد فریاد زد: من چهکار میتوانم برای این مردم بکنم؟
ناگهان او با دست سینهاش را درید و از آن میان قلباش را بیرون کشید و بر بالای سرش بلند کرد. آن قلب چنان فروزنده و درخشنده بود که از خورشید هم فروزانتر مینمود و سراسر جنگل که با این مشعل عظیم عشق به مردم منور و تابناک شدهبود به سکوت دچار گردید و ظلمت در اثر آن فروغ به سرعت برق و باد پراکنده گردید و در اعماق جنگل مرداب، لرزان، در خواب گلآلود خود فرورفت. لیکن مردم حیرتزده همچون سنگ بر جای خشک شدند.
دانکو فریاد کشید و گفت برویم! و خود پیشاپیش قرار گرفت در حالیکه قلب فروزاناش را بلند نگاه داشته بود و با آن راه را بر مردمان روشن میساخت.
آنها محسور به دنبال وی به راه افتادند. باز بار دیگر جنگل به همهمه درآمد و قلل درختان با تعجب حرکت میکردند ولی صدای همهمهی آنان در اثر صدای پای مردمی که میدویدند خفه و خفهتر میشد. همه که مجذوب منظرهی معجزهآسای قلب فروزان شدهبودند به سرعت و چابکی میدویدند.
اکنون هم مردم نابود میشدند ولی بدون شکوه و گریه زاری. اما دانکو مدام پیشاپیش بود و قلباش دائماً فروزان بود و فروزان!
ناگهان جنگل در برابر او شکاف برداشت و پشت سر آنها قرار گرفت. دانکو و آن مردم به یک باره در دریای فضایی آفتابي و هوایی پاک که در اثر باران شسته شدهبود غوطهور شدند.
رعد و برق هنوز در پشت سر آنها در بالای جنگل بود، ولی در اینجا آفتاب میدرخشید و صحرا نفس تازه میکرد و در زیر دانههای الماسگون باران علفهای برق میزدند و رودخانه مانند طلا شفاف بود...
که در اثر شعاع آفتابی که غروب میکرد رودخانه به نظر سرخفام میآمد. همچون خونی که مانند چشمهیی داغ از سیندهی دانکو بیرون میزد. دانکو بیباک و مغرور به پیش، به سوی صحرای بیپایان، نظر افکند و نگاه شادمانهیخود را به سوی زمین آزاد انداخت و مغرورانه خندید، سپس بر روی زمین درغلطید و بیحرکت شد. قلب شجاع او هنوز در کنار جسدش میسوخت و فروزان بود.
از میان آن مردم تنها یک نفر به آن توجه کرد، و از سر احتیاط پا بر روی آن قلب مغرور نهاد...
آنگاه قلب دانکو به اخگرهایی مبدل شد و خاموش گشت..
| Sepehr, 11:56 PM | link
Saturday, March 1
با نتیجه انتخابات شدیداً حال کردم. فعلاً خسته ام. بعداً مینویسم.
| Sepehr, 11:53 PM | link