Monday, September 20
| Sepehr, 1:35 AM | link
Sunday, September 19
امروز شویم...
سر کلاس یکی از درسهای علوم سیاسی که امسال گرفته ام استاد مربوطه داشت مطالبی که هر جلسه قرار است در موردش صحبت شود را به طور خلاصه توضیح میداد. به قسمت سانسور و نظارت اینترنت که رسید مثالش ایران و چین بودند.
بنابرین ما هم پایه این برنامه ای که حسین پیشنهاد داده هستیم. موضوع هم فقط بر سر آزادی بیان است نه چیز دیگر. بنابرین جهت گیری سیاسی و اینکه از این خوشم نمی آید و با آن مخالفم را باید کنار گذاشت. همین کارهای به نظر کوچک میتواند تاثیر زیادی داشته باشد.
سهم خودمان را ادا کنیم.
بنابرین ما هم پایه این برنامه ای که حسین پیشنهاد داده هستیم. موضوع هم فقط بر سر آزادی بیان است نه چیز دیگر. بنابرین جهت گیری سیاسی و اینکه از این خوشم نمی آید و با آن مخالفم را باید کنار گذاشت. همین کارهای به نظر کوچک میتواند تاثیر زیادی داشته باشد.
سهم خودمان را ادا کنیم.
| Sepehr, 11:31 PM | link
Thursday, September 16
به مناسبت حلول ماه مبارک سبتامبر یک مقدار بنویسیم.
راستش این مدت بدجوری بی حوصله و کلافه بودم. یک سری مشکلات و درگیری هایی بود که واقعاً حال هیچ کاری برایم نگذاشته بود. البته هنوز هم هست ولی امیدوارم با شروع دانشگاه کمی از این حال بیرون بیایم و به وضعیت بی خیالی معمولیم برگردم.
به قول یاسر: ایرانیها سروته یک کرباسند. راست میگوید. یادم میاید وبلاگ خروس مدتها پیش مطلبی در مورد شعور سیاسی مردم ایران نوشته بود. فکر میکنم حرفش چقدر درست بود. اینکه بازیهای سیاسی این روزها چقدر بی معنی و الکی است، وقتی هنوز در کوچکترین موضوعات انسانی هم اندر خم یک کوچه ایم. انتظار داریم حقوق بشر در ایران اجرا شود وقتی هنوز نمی فهمیم که باید به عقاید هم احترام بگذاریم. وقتی هرکسی مخالف ما فکر کند هیچ حقی برایش قائل نیستیم.
از طرف دیگر هم زندگی مان با مزخرفاتی مثل فرهنگ و سنت و مذهب پیچیده شده و هر غلطی میخواهیم بکنیم باید با اینها کنار بیاییم. همه دارند سعی می کنند انرژی خود را در راه مفید مصرف کنند، آنوقت ما برای پیش پا افتاده ترین مسائل زندگی باید آنقدر با تاثیرات احمقانه این فرهنگ سروکله بزنیم که اصلاً از کل کار پشیمان بشویم.
بگذریم. ما بالاخره رفتیم دانشگاه! (کسانی که در جریان باشند میفهمند منظورم چیست)
راستش این مدت بدجوری بی حوصله و کلافه بودم. یک سری مشکلات و درگیری هایی بود که واقعاً حال هیچ کاری برایم نگذاشته بود. البته هنوز هم هست ولی امیدوارم با شروع دانشگاه کمی از این حال بیرون بیایم و به وضعیت بی خیالی معمولیم برگردم.
به قول یاسر: ایرانیها سروته یک کرباسند. راست میگوید. یادم میاید وبلاگ خروس مدتها پیش مطلبی در مورد شعور سیاسی مردم ایران نوشته بود. فکر میکنم حرفش چقدر درست بود. اینکه بازیهای سیاسی این روزها چقدر بی معنی و الکی است، وقتی هنوز در کوچکترین موضوعات انسانی هم اندر خم یک کوچه ایم. انتظار داریم حقوق بشر در ایران اجرا شود وقتی هنوز نمی فهمیم که باید به عقاید هم احترام بگذاریم. وقتی هرکسی مخالف ما فکر کند هیچ حقی برایش قائل نیستیم.
از طرف دیگر هم زندگی مان با مزخرفاتی مثل فرهنگ و سنت و مذهب پیچیده شده و هر غلطی میخواهیم بکنیم باید با اینها کنار بیاییم. همه دارند سعی می کنند انرژی خود را در راه مفید مصرف کنند، آنوقت ما برای پیش پا افتاده ترین مسائل زندگی باید آنقدر با تاثیرات احمقانه این فرهنگ سروکله بزنیم که اصلاً از کل کار پشیمان بشویم.
بگذریم. ما بالاخره رفتیم دانشگاه! (کسانی که در جریان باشند میفهمند منظورم چیست)
| Sepehr, 2:11 PM | link