Saturday, October 4
داشتم یه کتابی می خوندم، توش به یه جمله بر خوردم که به نظرم خیلی آشنا اومد. از این آشنایی هایی که توی ضمیر ناخودآگاه آدمه. منی که یادم نمیمونه صبح چی خوردم یه جمله طولانی کاملاً یادم بود.
بعد که یه ذره فکر کردم یواش یواش خاطره هام روشن شد. دوران بچگی، شاید هشت نه سالگی مطمئن نیستم (اینم باز از حافظه شاهکارم ناشی میشه)، خونه اولی که توی تهران داشتیم، چقدر مزخرف و در عین حال باحال بود، با اون پشت بوم بلند که روش همیشه جای من و پسر خاله هام بود، هم برای بازی هم دید زدن، شب های تابستون هم اونجا می خوابیدیم.
توی اطاق اصلی خونه، بین پنجره و بالکن یه عکس بزرگ آنتوان چخوف بود. (چی به سرش اومد؟) و روش برادرم روی کاغذهای کوچیک یه چیزایی مینوشت و سوزن میکرد. روی یکیش همین جمله نوشته شده بود:
برای صعود به قله های علم هیچ راه آسانی وجود ندارد. تنها کسانی سعادت رسیدن به بلندی های روشن آن را دارند که از درنوردیدن کوره راههای صعب و پرتگاههای مهیب آن بیمی به خود راه ندهند.
کارل مارکس، سرمایه
الان فهمیدم گوینده اش کیه.
بعد که یه ذره فکر کردم یواش یواش خاطره هام روشن شد. دوران بچگی، شاید هشت نه سالگی مطمئن نیستم (اینم باز از حافظه شاهکارم ناشی میشه)، خونه اولی که توی تهران داشتیم، چقدر مزخرف و در عین حال باحال بود، با اون پشت بوم بلند که روش همیشه جای من و پسر خاله هام بود، هم برای بازی هم دید زدن، شب های تابستون هم اونجا می خوابیدیم.
توی اطاق اصلی خونه، بین پنجره و بالکن یه عکس بزرگ آنتوان چخوف بود. (چی به سرش اومد؟) و روش برادرم روی کاغذهای کوچیک یه چیزایی مینوشت و سوزن میکرد. روی یکیش همین جمله نوشته شده بود:
برای صعود به قله های علم هیچ راه آسانی وجود ندارد. تنها کسانی سعادت رسیدن به بلندی های روشن آن را دارند که از درنوردیدن کوره راههای صعب و پرتگاههای مهیب آن بیمی به خود راه ندهند.
کارل مارکس، سرمایه
الان فهمیدم گوینده اش کیه.
| Sepehr, 7:51 AM