آسمان


My Chemical Romance - The Black Parade - The Sharpest Lives


Sunday, July 6

چند روزه دارم یه کلاس میرم از صبح تا شب. برای همین نمیرسم هیچی بنویسم. چون نه ساعت کلاسه و با رفت و آمدش تقریباً دوازده ساعت روزم میره. وقتی هم میام تا یه سرکی میکشم ببینم چه خبره باید بخوابم. که حتی به اونشم نمیرسم.
به هر حال این اولین تجربه کلاسیه که تمامش انگلیسیه. (کلاس زبانهای مسخره ایران رو حساب نمیکنم، چون اصلاً قابل مقایسه نیستن) پدرم در اومده. نه ساعت یه ریز معلمه حرف میزنه و منم دارم می دوم که بفهمم چی میگه. خیلی فرق داره. وقتی مثلاً فیلم ببینی نفهمیدن یه جاهایی زیاد مهم نیست. ولی اینجا فقط یه کلمه که از دستم در میره یا معنیشو نمیدونم کل اون بحث رو گند میزنم. خلاصه کل نه ساعت اینجوریه و این برای منی که عمراً سر کلاس درس گوش نمیدم شکنجه اس. وقتی یاد سابقه ام می افتم از خودم خجالت میکشم که ساکت بشینم و درس گوش بدم! چون دوره دبیرستان تنها کاری که نمی کردیم همین بود. و واقعاً جزو بهترین دوره های زندگیم بود. همش فرار از مدرسه، بیرون از کلاس، فوتبال تو حیاط، سر به سر معلم ها گذاشتن، دو دره کردن کلید های مدرسه که یادمه یه بار در کلاس رو با معلم و بچه های توش قفل کردیم! باز کردن شوفاژها که آب کل کلاس رو گرفت و تعطیل شدیم.... واقعاً کاری نموند که ما توی اون دوران نکنیم. (اینقدر از اون دوره خاطره دارم که یادش که می افتم میریزه بیرون!)
حالا این وضعیت برام لکه ننگه. مخصوصاً که یه سری هم هستن که کلی احساس باحالی میکنن و تیکه هایی میندازن یا کارهایی میکنن که دلم میخواد از پنجره پرتشون کنم بیرون.
ولی میدونم که اگه گوش ندم می افتم. بنابرین چاره ای نیست. به هر حال وقتی تموم میشه دیگه حالم داره از انگلیسی بهم میخوره و احساس سرگیجه دارم.
به هر حال این همه حرف زدم که آخرش بگم اگه نمینویسم اینه.

| Sepehr, 1:30 AM