Wednesday, January 1
چند روز پيش با يه سري پاکستاني برخورد داشتم. ازم پرسيدن کجايي هستي و منم گفتم. کلي حال کردن و بعد از اون ديگه برادر صدام ميکردن!
اما جالبيش وقتي بود که ميخواستن چيزاي فارسي که بلدن رو بگن. اصولاً آدم وقتي فقط يه کم از يه زبوني رو بلده اون يه کم از چند حالت خارج نيست: يا سلام احوالپرسيه، يا حرفاي عاشقانه اس و يا فحش و بدوبيراهه.
اما جمله اول فارسي که يکي از اينا گفت اينقدر عجيب و دور از ذهن بود که اولش نفهميدم چي ميگه: اين صندلي است!!!
متاسفانه نشد ازش بپرسم که دليل اينکه اينو ياد گرفته و اينقدر هم به نظرش مهم اومده چيه. احتمالاً راننده اتوبوس خط کراچي زابل بوده!
اما جالبيش وقتي بود که ميخواستن چيزاي فارسي که بلدن رو بگن. اصولاً آدم وقتي فقط يه کم از يه زبوني رو بلده اون يه کم از چند حالت خارج نيست: يا سلام احوالپرسيه، يا حرفاي عاشقانه اس و يا فحش و بدوبيراهه.
اما جمله اول فارسي که يکي از اينا گفت اينقدر عجيب و دور از ذهن بود که اولش نفهميدم چي ميگه: اين صندلي است!!!
متاسفانه نشد ازش بپرسم که دليل اينکه اينو ياد گرفته و اينقدر هم به نظرش مهم اومده چيه. احتمالاً راننده اتوبوس خط کراچي زابل بوده!
| Sepehr, 6:57 PM