Wednesday, December 4
امروز صبح نوید دوستم می خواست عطر بخره. برای امتحان عطرها کلی از اونها رو روی کاغذهای سفید مخصوصش زدیم و آخرش پیش من موند. شب توی ساب وی که داشتیم برمیگشتیم من تو جیبم پیداشون کردم. خودم یه بو کردم و بعد هم دادم نوید. یهو متوجه شدم بغلیه داره مشکوک نگاه میکنه. فهمیدم که فکر میکنه مواده! سریع تصمیم گرفتیم یارو رو سرکار بزاریم.
نوید کیفشو درآورد. صد دلار شمرد و داد به من. منم کاغذهارو دادم بهش. بعد هم رفتم اونور واگن و بعد از چند تا علامت دادن نوید هم رفت سمت دیگه. یارو داشت سکته میکرد!!! ولی ایستگاه که رسیدیم و اومدیم بیرون از خنده منفجر شدیم.
البته زیاد نباید از این کارها کرد چون ما که شانس نداریم. پلیس میگیره ترتیبمونو میده!
نوید کیفشو درآورد. صد دلار شمرد و داد به من. منم کاغذهارو دادم بهش. بعد هم رفتم اونور واگن و بعد از چند تا علامت دادن نوید هم رفت سمت دیگه. یارو داشت سکته میکرد!!! ولی ایستگاه که رسیدیم و اومدیم بیرون از خنده منفجر شدیم.
البته زیاد نباید از این کارها کرد چون ما که شانس نداریم. پلیس میگیره ترتیبمونو میده!
| Sepehr, 12:23 AM